زندگی نامه بیل شنکلی؛ قرمز باش یا بمیر (3)؛ از هیئت کوچکِ مدیران تا لعنت در اولدترافورد


زندگی نامه بیل شنکلی؛ قرمز باش یا بمیر (3)؛ از هیئت کوچکِ مدیران تا لعنت در اولدترافورد

تعطیلاتی در کار نبود. مادرم هیچوقت به تعطیلات باور...

اختصاصی طرفداری- آگوست 2013، کتاب "Red or Dead" به عنوان زندگی نامه بیل شنکلی و به قلم دیوید پیس منتشر شد. این کتاب 736 صفحه ای که کاندیدای جایزه گلد اسمیت در همان سال نیز شد، رویی دیگر از پدر لیورپول مدرن را به تصویر کشید؛ تصویری که جدا از اقتدار همیشگی بیل ویلیام شنکلی، شامل خوی انسانی و گاه شکننده مرد سخت کوش اسکاتلندی می شد.

دهم آگوست 1974، یک ماه پس از استعفای بیل شنکلی، لیورپول و لیدز یونایتد در جام خیریه با هم روبرو شدند. دیداری که چندان دوستانه پیش نرفت. کوین کیگان و بیلی برمنر به دلیل درگیری در این دیدار اخراج شدند. باب پیزلی برای اولین بار در آن بازی هدایت لیورپول را بر عهده داشت اما داستان آن بازی، داستان وداع تلخ بیل شنکلی با هوادارانی بود که روی سکوها یا داخل زمین به او التماس می کردند تا مربی باشگاه باقی بماند. در سمت دیگر، برایان کلاف نخستین بازی به عنوان سرمربی لیدزیونایتد را پشت سر می گذاشت. دوره معروف و عجیبی که تنها 44 روز به درازا انجامید. دیوید پیس، نویسنده کتاب معروف کلاف نیز بود؛ کتابِ یونایتد نفرین شده. او که متولد 1967 در یورکشایر غربی است، دانش آموخته پلی تکنیک منچستر است و مدتی در استانبول به تدریس درس انگلیسی پرداخته و تا این تاریخ 9 اثر به تالیف در آورده است.

خلاصه قسمت اول و دوم

زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر؛ مگر مت بازبی استعفا داده است؟

زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (2)؛ "تو بزدل نیستی عشق من!"

روسای لیورپول که با وضعیت غم انگیزی در دسته دوم اسیر شده اند، به هادرزفیلد می روند تا با مربی این تیم به طور خصوصی دیدار کنند. بیل شنکلی گزینه پیشنهادی مت بازبی و سرمربی وقت انگلستان به تام ویلیامز رئیس باشگاه لیورپول به عنوان گزینه ای مناسب برای رهایی از منجلاب بود. آن ها خواسته خود را با سرمربی سرکش اسکاتلندی مطرح می کنند و به وی برای جواب زمان می دهند. نس، همسر بیل به خاطر مسائل خانوادگی راضی به ترک هادرزفیلد نیست اما بیل شنکلی تصمیم خود را گرفته. او به ویلیامز زنگ می زند و می گوید که در صورت قبول شرایطش به لیورپول خواهد آمد. شرایط ساده او شامل یک پیشنهاد معقول مالی، داشتن آزادی عمل و همکاری تمام و کمال هیئت مدیره در زمینه خرید بازیکنان جدید است؛ پیشنهاداتی که مورد موافقت قرار گرفتند. بیل خواسته اش را با هیئت مدیره هادرزفیلد در میان می گذارد و به هر ترتیب اجازه ترک باشگاه را می گیرد. او همیشه آرزوی مربیگری در یک باشگاه بزرگ را داشت و حالا به خواسته اش رسیده است. او خیلی زود می فهمد که با یک استادیوم و زمین تمرین خرابه سر و کار دارد و هیئت مدیره ای فاقد بلندپروازی. او پیامی عمومی ارسال می کند و می گوید از تمام جوان های بومی استفاده خواهد کرد و درهای استادیوم به روی آن ها باز خواهد بود. بیل به لیدز می رود تا جک چارلتون را به خدمت بگیرد اما سران تیم حریف، دو هزار پوند بیش از توان روسای لیورپولی می خواهند و در پایان مربی لیورپول را از اتاق هیئت مدیره بیرون می کنند...

فصل چهارم: پس از پایان فصل، پیش از شروع فصل بعد

در خانه ای خالی در خیابان بلفیلد در لیورپول، بیل و نس اتاق ها را می دیدند. از پله ها بالا رفتند. به اتاق خواب رفتند. مقابل پنجره ایستادند؛ مقابل پنجره و درختان. می دیدند که کسانی در زمین فوتبال بازی می کنند. نس پرسید آن ها کدام تیم هستند؟ بیل گفت اورتون. نس گفت چرا اورتون14 اینجا تمرین می کند؟ بیل گفت این بلیفلد (زمین تمرین اورتون از 1946 تا 2011) است عشق من. نس گفت پس خوب است، می توانی آن ها را از اینجا تحت نظر داشته باشی عشق من، اینطور نیست؟ بیل لبخند زد و گفت قطعا همینطور است عشق من. نس پرسید پس خانه را دوست داری؟ بیل گفت اگر تو دوست داشته باشی عشق من، من هم دوست دارم. زندگی نامه بیل شنکلی؛ قرمز باش یا بمیر (3)؛ از هیئت کوچکِ مدیران تا لعنت در اولدترافورد

بیل، نس و نوه شان. بیل دو دختر به نام های باربرا و جنت داشت. باربرا دختر اول متولد 1945 بود، وقتی که هنوز جنگ جهانی در جریان بود. عکس های خانوادگی آن ها که دل هتل تازه تاسیس‌شان وجود دارد.

بیل در اتاق کار، پشت میزش، روزنامه را باز کرد. جدول پایانی فصل60-1959 را نگاه می کرد. استون ویلا با 59 امتیاز قهرمانِ دسته دوم شد. کاردیف با پنجاه و هشت امتیاز دوم شد. این دو تیم به دسته اول رفتند. لیورپول با پنجاه امتیاز سوم بود. لیورپول به دسته اول نرسیده بود، همانند هادرزفیلد که با چهل و هفت امتیاز ششم شده بود و قرار بود فصل بعد هم در دسته دوم باشد. از وقتی بیل شنکلی خیابان لیدز را ترک کرد و به لیورپول آمد؛ توانست یازده برد و پنج مساوی با قرمزها به دست بیاورد و این بین پنج شکست نیز داشت. بیل کشوی میز را باز کرد. قیچی و چسب را از آن بیرون آورد و جدول دسته دوم سال 60-1959 را از روزنامه جدا کرد. بیل دفترش را باز کرد؛ دفتری که در آن اسم هایی و تکه یادداشت هایی بود. دفتر را ورق زد، در آن نام بازیکنانی و نوشته هایی در مورد آن ها دیده می شد. داگ رودهام، فرد موریس، رگ بلور و بری ویکینسون را فروخته بود. از طرفی الف ارواسمیت رو از اشتون یونایتد و کوین لِویس را از شفیلد یونایتد خریده بود. الف هفده ساله بود. بیل بازیکنان بیشتری می خواست، بازیکنان بهتر و با تجربه تری. جدول را به جایی از دفترش چسباند و آن را بست، دفتر نام ها و یادداشت ها.

در پارکینگ آنفیلد، گرمکنش را پوشیده بود. ایستاد و با چشم هایش به دنبال اتوبوس تیم گشت. آنجا نبود. بازیکنان باشگاه یکی یکی گرمکن پوشیده از استادیوم15 بیرون می آمدند و با استقبال مربی روبرو می شدند. بیل شنکلی با آن ها دست می داد و دستی به شانه هایشان می کشید. در مورد خانواده و تعطیلاتشان می پرسید. باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت هم از استادیوم بیرون آمدند. بیل به ساعتش نگاه کرد. بیل به دستیارانش نگاه کرد و گفت این اتوبوس لعنتی کجاست پس؟ اولین روز تمرینات پیش فصل است! چرا اینجا نیست، چرا دیر کرده؟ چه خبر است. آلبرت گفت ما در تابستان از اتوبوس استفاده نمی کنیم. در هفته اول همیشه فاصله بین آنفیلد و ملوود (5.6 کیلومتر) را می دویم رئیس. بیل گفت و بعد در برگشت هم از ملوود تا آنفیلد را می دوید؟ آلبرت گفت بله، تا ملوود می دویم و در برگشت هم می دویم. این کار را به خاطر تناسب اندام و قدرت بدنی آن ها انجام می دهیم. بیل سرش را تکان داد. رو به دستیارانش کرد و گفت هرگز به تمرین در خیابان اعتقاد نداشته ام. بازیکنان در چمن بازی می کنند پس باید دویدن را روی چمن انجام دهند، نه در جاده و نه روی بتن. راه مطمئن تری وجود ندارد و دویدن در خیابان می تواند باعث مصدومیت شود. باید روی چمن بدوند. اینطور قدرت بدنی را تقویت می کنند. این شیوه من است؛ تنها روی چمن و با توپ. با توپ لعنتی فوتبال. باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت به هم نگاه کردند. باب گفت پس می روم و به راننده زنگ می زنم رئیس. بیل دوباره به ساعتش نگاه کرد و گفت ممنون باب اما داریم وقتمان را تلف می کنیم. آنقدرها زمان نداریم. پس تا ملوود قدم می زنیم. اما فردا اتوبوس خواهیم داشت.

در خانه جدید در لیورپول، در اتاق خواب جدید و تخت کهنه؛ بیل منتظر سپیده دم بود، منتظر طلوع خورشید. بیل از جایش بلند شد؛ اصلاح کرد و یک دوش سریع گرفت. لباس پوشید و کراوات زد. به سرعت از پله ها پایین رفت و با نس و دخترها صبحانه خورد. آن ها را بوسید و از خانه خارج شد. سوار ماشینش شد و به سمت آنفیلد به راه افتاد. در دفتر کارش، به ساعتش نگاه می کرد. بیل در طول و عرض اتاق شروع به قدم زدن کرد. می شنوید که کسانی به آنفیلد می آیند؛ از گیت ها عبور می کنند و به سکوها می روند. دست از قدم زدن برداشت و بار دیگر به ساعتش نگاه کرد. لبخند زد.

در رختکن تیم بیل به بازیکنان نگاه می کرد، یکی بعد از دیگری. از اسلیتر تا بیرن، از بیرن تا موران، از موران تا ویلر، از ویلر تا وایت، از وایت تا لیشمن، از لیشمن تا لویس، از لویس تا هانت، از هانت تا هیکسون، از هیکسون تا ملیا، از ملیا تا ایکورت. دست زد و خندید و گفت شروع می کنیم پسرها. این یک شروع واقعی است. بازی اول در فصل جدید. در خانه با لیدز روبرو می شویم؛ فرصتی خوب برای اینکه قدم اول را محکم برداریم. یک فرصت عالی برای اینکه به جهان نشان دهیم چطور تیمی هستیم. همینطور چهل هزار نفر برای دیدن شما آمده اند. که شما را ارزیابی کنند. این شانس ماست پسرها. برای این که به مردم نشان دهیم چه کارهایی در توان داریم. برای اینکه هدفمان، که صعود به دسته اول است را نشان دهیم. به خاطر اینکه این تنها موضوعِ مهم است پسرها. امروز به زمین می روید پسرها و خود را به مردمی که برای حضور در این استادیوم، پول پرداخته اند نشان می دهید. به آن ها نشان می دهید که حضور در آنفیلد کاری درست بوده است. اینکه حق داشته اند که برای دیدن ما به اینجا بیایند. به خاطر اینکه این فصل تنها یک کار برای اینجام داریم پسرها و آن کار، بردن لیگ است. صعود به دسته اول.

در منطقه مربی در کنار نیمکت آنفیلد، بیل یکی یکی بازیکنان را برای ورود به زمین بدرقه می کرد. آفتاب به بازیکنان لیورپول می تابید، به پیراهن های قرمز و شورت ها و جوراب های سفید آن ها. بیل، صدای سوت و فریاد هواداران را می شنید. صدای آنفیلد را. در گوشه نیمکت مربیان نشست. چشم هایش به سرعت جابجا می شد، دست هایش حرکت می کرد. با هر ضربه ای که به توپ زده می شد، پاهایش تکان می خورد، با هر پاسی که داده می شد، با هر شوتی که زده می شد، با هر تکلی که زده می شد. دائما در جنب و جوش بود؛ دست ها و چشم هایش آرام و قرار نداشت. دقیقه بیست و هشتم، کوین لویس گل زد. هفت دقیقه بعد دیو هیکسون گل دیگری به ثمر رساند. روی نیمکت، بیل صدای سوت پایانی را شنید، همینطور صدای شادی هواداران در آنفیلد را. روی پاهایش ایستاد و لبخند زد. از کنار خط به راه افتاد و به تونل و رختکن رسید. در رختکن، بیل شنکلی با تک تک بازیکنان رقصید. از برت به جری، از جری به رونی، از رونی به جانی، از جانی به دیک، از دیک به تامی، از تامی به کوین، از کوین به راجر، از راجر به دیو، از دیو به جیمی و از جیمی به آلان16. بیل می رقصید و سرود می خواند. از تک تک بازیکنان تشکر می کرد. با تک تک آن ها دست می داد و شانه هایشان را لمس می کرد. بعد به سراغ باب و روبن رفت و از آن ها تشکر کرد. بعد گفت کارتان خوب بود پسرها. امروز بی نظیر بودید، فوق العاده بودید. هرکدام از شما. نمی توانستم چیزی بیشتر بخواهم. اما این فقط ابتدای راه ما بود، این را می دانید و می دانم. اما اگر اینطور بازی کنید پسرها، اگر هر بازی اینطور باشید؛ آنگاه فصل، فصل ما خواهد بود. فصل ما پسرها.

تنها و در سکوت، بیل روی نیمکتی در رختکن آنفیلد نشسته است. بیل، سرش را تکان می دهد و آه می کشد. چهار روز بعد از پیروزی برابر لیدز یونایتد، تیم شنکلی چهار بر یک به ساوتهمپتون باخت. سه روز بعد، با میدلزبرو یک بر یک مساوی کرد و امروز در آنفیلد یک بر صفر به ساوتهمپتون1 باخته بود. لیورپول پس از چهار بازی، تنها سه امتیاز2 به دست آورده بود. روی نیمکت آنفیلد، در سکوت مطلق، بیل شنکلی نشسته بود. چشم هایش را بار دیگر باز کرد و سرش را تکان داد. گفت این کافی نیست؛ نه برای من و نه برای لیورپول. نه برای هواداران لیورپول. این کافی نیست.

در اتاق جلسات هیئت مدیره در آنفیلد ، بیل نشسته پشت یک میز بلند پرسید، خوب، چه شده؟ یکی از اعضای هیئت مدیره گفت خوب، چه چیزی در مورد شروع (ضعیف) فصل می توانید به ما بگویید. نتایج خوبی نگرفتیم و سوال ما این است که چه برنامه ای برای حل مشکل دارید آقای شنکلی. بیل لبخند زد و گفت من هم همین سوال را از شما دارم. دقیقا همین سوال را. رئیس باشگاه گفت منظور شما چیست آقای شنکلی، شما مربی تیم هستید. ما کسی هستیم که از شما در مورد نتایج می پرسیم. بیل بار دیگر لبخند زد و گفت من از شما برایان کلاف3 را خواستم و او را برای من نخرید. از شما دیو مکای4 را خواستم و او را برای من نخریدید. از شما جک چارلتون را خوستم و او را برای من نخریدید. یکی از اعضای هیئت مدیره گفت اما شما همینطور کوین لویس را خواستید و پول خرید او را به شما دادیم. سیزده هزار پوند برای خرید لویس هزینه کردیم. گوردون میلن را خواستید و شانزده هزار پوند برایش هزینه کردیم؛ این رکورد باشگاه است. ارواسمیت را خواستید و هزینه اش را پرداخت کردیم. همینطور فراموش نکنیم که هشت هزار پوند برای خرید سمی رید پرداخت کردیم5، برای بازیکنی که هرگز در تیم اول بازی نکرده است. هشت هزار پوند برای مردی که به همین زودی او را به فالکرک فروختیم. پس ما به شما پول داده ایم آقای شنکلی. ما نزدیک به چهل هزار پوند برای بازیکنانی که می خواستید هزینه کرده ایم. بیل شنکلی سرش را تکان داد و گفت به من قول شصت هزار پوند داده شده بود. وقتی پیشنهاد مربیگری در لیورپول را پذیرفتم، به من قول داده شده بود که شصت هزار پوند خواهم داشت تا برای خرید بازیکنان جدید هزینه کنم. شصت هزار پوند برای ساختن یک تیم.زندگی نامه بیل شنکلی؛ قرمز باش یا بمیر (3)؛ از هیئت کوچکِ مدیران تا لعنت در اولدترافورد

لیورپول 61-1960

تام ویلیامز گفت این حقیقت ندارد. ما به شما گفتیم که پول لازم مهیاست اگر بازیکنانی مناسب برای انتقال به باشگاه در دسترس باشند و ما به شما پول دادیم. ما چهل هزار پوند به شما دادیم آقای شنکلی. اما ما بودجه ای نامحدود نداریم. محدودیت هایی داریم. بیل شنکلی سرش را بالا آورد و گفت و چشم در چشم رئیس باشگاه لیورپول گفت پس شما می گویید که دیگر پول ندارید؟ منظورتان این است آقای ویلیامز؟ تام ویلیمز گفت نه، این چیزی نیست که ما می گوییم. ما می گوییم که شما پول دارید اما محدوید هایی هم هست. بیل سرش را تکان داد و گفت چه انتظاری از من دارید؟ با این بازیکنان چه کاری از من ساخته است؟ در حالی که پیش تر به شما گفته ام که بعضی از این بازیکنان به اندازه کافی خوب نیستند. آنقدر خوب نیستند که بشود با آن ها به دسته اول رسید.

یکی از اعضای هیئت مدیره گفت اما چطور می توانید تا این اندازه مطمئن باشید آقای شنکلی؟ بازیکنان که یک شبه به بازیکنانی بد تبدیل نمی شوند. بیل خندید و گفت از چه بازیکنی حرف می زنید؟ جواب شنید لیدل. بیل دوباره خندید و گفت بیلی لیدل سی و هشت ساله است. سی و هشت ساله. یکی از روسا گفت اما او سال هاست که به این باشگاه خدمت کرده است17. بیل گفت بله او بازیکن بزرگی بود و با هر دو پا شوت های محکمی می زد. مانند تیری بود که از اسلحه شلیک می شود. به سختی گرانیت بود. همینطور سریع بود. اما نه حالا، نه در این روزها. نه امروز. یکی از آن ها گفت شاید به چند بازی نیاز داشته باشد. بیل سرش را تکان داد و گفت بازی های بیشتر؟ لیدل بیش از پانصد بازی برای لیورپول انجام داده، او به یک بازی بزرگداشت نیاز دارد نه بازی هایی بیشتر در لیگ. تام ویلیامز گفت آقای شنکلی خواهش می کنم. چیزی که ما می گوییم این است که شاید بازیکنانی که نیاز داریم را در ترکیب داشته باشیم. شاید بهتر باشد دوباره نگاهی به بازیکنان بیندازید. بیل شنکلی گفت به بیلی لیدل؟ به بیلی لیدل در سی و هشت سالگی؟ تام ویلیامز گفت نه به لیدل، برای مثال به هاروور و موریسی6. این دو امسال بازی نکرده اند.

بیل شنکلی نگاهی به رئیس و سایر اعضا انداخت و گفت پس شما به من می گویید که چه کسی رو انتخاب کنم؟ اینطور است؟ ویلیامز گفت نه، ما به شما نمی گوییم به چه کسی بازی بدهید، فقط می خواهیم که بار دیگر در مورد بازیکنانی که داریم فکر کنید. بیل از جایش بلند شد و گفت بسیار خوب، بار دیگر فکر می کنم. این را به شما قول می دهم.

در ماشین، بیل لعنت می فرستاد. در کارلایل هم داستان همین بود. در راه منچستر بود که لعنت می فرستاد. در گریمسبی هم داستان همین بود. در ورتینگتون هم. در پارکینگ اولدترافورد لعنت می فرستاد. در هادرزفیلد هم داستان همین بود. در دفتر کارِ مربی در اولدترافورد می گفت همیشه همینطور است. بجنگ و بحث کن. همیشه همین کار را کرده ام. داستان همیشه مشابه است. و به اندازه کافی این را دیده ام. مت، می خواهم استعفا بدهم. مت، می خواهم از این کار، کناره گیری کنم. قسم می خورم. مت دست از به هم زدن چای با قاشق برداشت. قاشق چای خوری را در نعلبکی گذاشت. سرش را بالا آورد و با لبخند گفت تو جا نمی زنی بیل. تو استعفا نمی دهی. بیل ادامه داد، درست است، مت. جا می زنم. خسته شده ام مت. بس است.

مت بازبی فنجانش را بالا آورد و جرعه ای نوشید و بعد فنجان را سر جایش گذاشت. گفت جایی دیگر برای کار کردن داری بیل؟ پیشنهادی به تو شده است؟ کسی منتظر توست؟ بیل گفت نه اما اهمیت نمی دهم مت. دیگر اهمیت نمی دهم. مت جرعه ای دیگر نوشید و فنجان را باز هم سر جایش گذاشت. آهی کشید و گفت پس نسی و دخترها چه می شوند بیل؟ نمی توانی همینطور استعفا بدهی. به خانواده ات فکر کن بیل. بیل گفت اهمیتی نمی دهم مت. واقعا اهمیتی نمی دهم. مت بازبی سرش را تکان داد و گفت اگر جای دیگری برای رفتن داشتی، اگر فرصت دیگری فراهم بود؛ شاید داستان فرق می کرد اما نداری بیل. چیزی نداری بیل. و صادقانه بگویم، فکر نکنم فرصتی بهتر از این پیدا کنی. بهترین شانس تو همانی است که حالا داری. بیل گفت اینطور فکر نمی کنم. واقعا اینطور نیست. مت گفت همینطور فکر نمی کنم بخواهی تمام روز در خانه بنشینی. در کنار نس، همین را می خواهی؟ بیل این سرنوشت تو نیست، این چیزی نیست که مناسب تو باشد. بیل گفت اهمیتی نمی دهم مت. واقعا اهمیت نمی دهم. مت گفت اهمیت می دهی. می دانم که اهمیت می دهی.

بیل سرش را تکان داد و گفت اما نمی دانی که آنجا چه خبر است مت، واقعا نمی دانی. به اندازه کافی برای بردن بازی ها در زمین جنگیده ام مت. این را می دانی. اما این جنگ های خونین خارجِ از زمین؛ مت، تنها در تلاشم به آن ها نشان دهم قصد انجام چه کاری را داریم. مت گفت می دانم و می دانی که می دانم. این را حتی وقتی که این شغل را قبول کردی می دانستی. می دانستی که شغل دشواری است. همیشه همینطور بوده. شغل من هم همین بوده و هنوز هم هست. همیشه کار دشواری می طلبد. بیل گفت محدودیت ها را در گریمسبی و هادرزفیلد می شناختم و تا جایی که شد آن ها را بالا کشیدم. می دانستم که بلند پروازی های محدودی دارند و بی مورد بود که به کارم ادامه دهم. اما فکر می کردم داستان لیورپول متفاوت است. حدس می زدم که بلند پروازی بیشتری آنجا باشد. استعداد و بلند پروازی بیشتری را انتظار داشتم تا به موفقیت برسم. مت گفت توانایی بیشتری آنجا (به نسبت تیم های سابق) هست بیل، باورت درست بود. بیل سرش را تکان داد و گفت به آن ها می گویم که دروازه بان می خواهم و می گویند دروازه بانی که داریم به اندازه کافی خوب است. اما منظورشان این است که او آنقدر خوب هست که ما را در نیمه بالایی دسته دوم نگاه دارد. اینکه بیش از بیست هزار تماشاگر برای تماشای بازی بیاید، تنها چیزی است که آن ها می خواهند. نیمه بالایی دسته دوم و بیست هزار تماشاگر؛ این برای آن ها کافی است مت. این تنها چیزی است که می خواهند.

مت بازبی گفت اما این برای تو کافی نیست. این چیزی نیست که تو بخواهی بیل. این را می دانم. اما تو را می شناسم و می دانم که نباید کناره گیری کنی بیل. می دانم که نباید تسلیم شوی. به خاطر اینکه لیورپول پتانسیل آن را دارد؛ پتانسیلی که بقیه باشگاه ها آن را ندارند. تو بلندپروازی آن را داری، تنها تو. مربی دیگری با بلندپروازی های تو وجود ندارد. اگر به کار خود ادامه بدهی، آن ها مجبور به تسلیم می شوند. به تو قول می دهم بیل. اما این اتفاق نمی افتد اگر کناره گیری کنی. نه اگر بگذاری و بروی؛ پیش از اینکه شروع کنی، پیش از اینکه کارت را آغاز کرده باشی.

فصل پنجم: چکش و میخ ها

سوم سپتامبر 1960 لیورپول با دو گل جیمی هاروور برایتون را شکست داد. چهار روز بعد با تساوی دو بر دو برابر لوتون تاون متوقف شدند و در نهایت دو بر یک به لوتون باختند. تیم شنکلی دو برد از هشت بازی داشت و به شش امتیاز از شانزده امتیاز ممکن رسیده بود. باشگاه فوتبال لیورپول حالا تیمی در رده هفدهم دسته دوم انگلستان بود، تیم در سراشیبی سقوط. تماشاگران هم کمتر می شدند. در بازی اول چهل و سه هزار و چهل و یک نفر آمده بودند، در بازی دوم این عدد به سی و هفت هزار و ششصد و چهار نفر رسید و در بازی با لوتون آمار تنها بیست و هفت هزار و سیصد و سی و نه نفر بود. در مکان های عمومی شهر، بیل شنکلی زیر سوال رفته بود. آن ها در خصوص توانایی های شنکلی به تردید افتاده بودند. از خود می پرسیدند که چطور شنکلی برای این پست در نظر گرفته شده و چه کارنامه ای از خود بر جا گذاشته است؟

پس از بازی در کنیلورث و شکست برابر لوتون، لیورپول به آنفیلد بازگشت. باب پیزلی به زمین رفت و قدم به تونل گذاشت. در کنار کفش های کهنه و بطری های خالی آبجو، یک کپی از اسپورتینگ لایف7 را دید و به آن خیره شد. بعد باب، صدای قدم هایی را از کریدور شنید. قدم هایی سریع و سنگین. سرش را از روزنامه بالا آورد و بیل شنکلی را دید. در ورودی بوتروم8، باب گفت سلام رئیس. بیل شنکلی گفت سلام باب. سرت شلوغ است؟ وقت داری؟ زمانی برای یک صحبت کوتاه. باب پیزلی لبخند زد و گفت همیشه زمان دارم رئیس. بیا داخل، بنشین رئیس. متشکرم باب، این را شنکلی گفت. به بوتروم رفتند.

بیل شنکلی روی یک جعبه آبجو نشست. باب پیزلی باز هم لبخند زد و گفت رئیس، به چه فکر می کنی؟ بیل گفت می دانم که تو هم به همین موضوع فکر کرده ای باب. باب سرش را پایین انداخت و گفت همینطور است رئیس. شروع بدی داشتیم. شروعی خیلی بد. بیل گفت اتفاقات را دائما در سرم مرور می کنم، کارهایی که کرده ام. بارها و بارها، جزء به جزء. در تعجبم که کجای راه را اشتباه رفته ام. کجا را اشتباه رفته ام و چطور باید آن را حل کنم باب؟ باب سری تکان داد و گفت من هم به همین فکر می کنم رئیس. بیل گفت اما من می دانم که اشتباه از من است. تقصیر من است باب. باب سرش را تکان داد و گفت نه رئیس. اشتباه تو نیست. نمی شود که تنها یک مرد مقصر باشد. همه ما مقصریم. هر کدام از ما. بیل گفت متشکرم باب اما آلبرت حق داشت. بازیکنان به اندازه کافی آماده نیستند. آن ها عادت داشتند که در خیابان بدوند. باید به حرف شما گوش می دادم. باب بار دیگر سری تکان داد و گفت نه رئیس. حق با تو بود. بازیکنان باید روی چمن بدوند چون روی چمن بازی می کنند. تو درست گفتی و تصمیم درستی گرفتی، هنوز هم همین نظر را دارم رئیس. بیل گفت اما بازیکنان به اندازه کافی آماده نیستند. این را هر دو می دانیم باب.

باب گفت یادت هست وقتی گفتی که چطور تابستان هایت را وقتی بازی می کردی، می گذراندی؟ اینکه به گلنباک9 باز می گشتی. هر تابستان. اینکه روی دشت ها و تپه ها می دویدی. هر روز. بعد شب ها با مردان روستایی فوتبال بازی می کردی. هر شب. بیل گفت همینطور است، تعطیلاتی در کار نبود. مادرم هیچوقت به تعطیلات باور نداشت. همیشه می گفت هر روز می توانی از خواب بیدار می شوی و به کارت بپردازی. پس تعطیلاتی وجود نداشت. او اینطور ما را بزرگ کرد. باب لبخند زد و گفت سایرین اینطور زندگی نمی کنند. این باور آن ها نیست. نه این روزها رئیس. نه در تیم ما. نه آنطور که تو بودی. آن ها روی صندلی های راحتی خود می نشینند، یا روی مبل ها و تلویزیون نگاه می کنند. چیپس می خورند و آبجو و چاق می شوند، تنبل می شوند. عمده آن ها اینطور تابستان را پشت سر می گذارند. بیل گفت درست است باب، حق با توست. باب گفت اما رئیس حق با توست. حق داشتی که در روز اول به آن ها سخت نگیری، که سکته نکنند! بیل گفت درست است اما حالا باید آن ها را بدوانیم. باب گفت درست است رئیس. حالا باید عرق آن ها را در بیاوریم.

بیل شنکلی در جایش، جابجا شد و دفترچه اش را از جیب کتش بیرون آورد. شروع به ورق زدن کرد و بعد در یکی از صفحات مکث کرد. صفحه مربوطه را به سمت باب پیزلی گرفت و گفت نگاه کن، جواب ما اینجاست باب. این باید جواب سوالِ ما باشد. باب پبزلی دفترچه را گرفت و به خطوط نوشته شده توسط بیل شنکلی نگاه کرد. نموداری روی صفحه کشیده شده بود. پرسید این دیگر چیست رئیس؟ بیل گفت یک جعبه است. باب گفت چطور جعبه ای رئیس؟ بیل گفت جعبه ای که عرق در می آورد باب! این جعبه کاری می کند که آن ها عرق کنند. باب پیزلی به همان صفحه نگاه می کرد، به طرح کشیده شده، به نمودارِ رسم شده. باب در حالی که با دقت تمام همان صفحه را نگاه می کرد گفت پس منتظر چه هستیم رئیس؟ بیل گفت مقداری چوب می خواهیم باب، مقدار زیادی چوب. باب گفت می توانم مقداری چوب تهیه کنم رئیس، مقدار زیادی چوب. بیل گفت به تعدادی چکش هم نیاز داریم باب، همینطور به تعدادی میخ. باب گفت چکش و میخ دارم رئیس.

شب که شد به ملوود بازگشتند. بیل شنکلی و باب پیزلی با چوب و چکش و میخ، جعبه موردنظر 10 را ساختند. جعبه بزرگی با بیش از دو متر ارتفاع. جعبه ای را ساختند که عرق بازیکنان را در بیاورد، جعبه ای که آن ها را به کار سخت وا دارد. عرض این محفظه، 9 متر (ده یارد) بود. دو بازیکن در مرکز دایره ای که در این جعبه روباز بود، قرار می گرفتند و یک توپ در این بین بود. بازیکن اول توپ را به سمت دیوار روبرو شوت می کرد. بازیکن بعدی توپ برگشتی را (مانند اسکواش) شوت می کرد. ابتدا در زمان های یک دقیقه ای این کار انجام می شد و بعد زمان به دو دقیقه افزایش پیدا کرد. توپی پس از توپ دیگر به سمتی از سوی بازیکن شوت می شد. هر لحظه، هر ثانیه ای بازیکنی که در محفظه ای قرار داشت، شوت می کرد. بازیکن به بازیکن به جعبه می رفتند و به سختی در آن تمرین می کردند. آن جعبه لعنتی کار می کرد.

در سپتامبر 1960، لیورپول موفق به شکست اسکانتروپ یونایتد و لیتون اورینت شد. در اکتبر، لیورپول توانست دربی کانتی و لینکولن را از پیش رو بردارد. آن ها در همان ماه با پورتموث و ساندرلند مساوی کردند اما هادرزفیلد را نیز شکست دادند. در نوامبر 1960، لیورپول موفق به شکست پلایموث آرگایل شد. آن ها نوریچ سیتی و چارلتون را هم شکست دادند.

در شنبه 26 دسامبر 1960 شفیلد یونایتد به آنفیلد آمد، همینطور سی و نه هزار و نهصد و نود و نه هوادار. شفیلد صدرنشین دسته دوم انگلستان بود. دقیقه سیزدهمف جیمی هاروور گل زد. دقیقه پنجاه و پنجم دیو هیکسون گل زد. دقیقه شصت و سوم هاروور دوباره گل زد و این کار را در دقیقه هفتاد و هفتم تکرار کرد. هاروور هت تریک کرد و لیورپول موفق به پیروزی با نتیجه چهار بر دو برابر شفیلد یونایتد شد. تیم شنکلی بیست و شش امتیازی شد و به رتبه دوم دسته دوم انگلستان صعود کرد. زندگی نامه بیل شنکلی؛ قرمز باش یا بمیر (3)؛ از هیئت کوچکِ مدیران تا لعنت در اولدترافورددر دسامبر 1960 لیورپول سوانزی را شکست داد و با لیدز به تساوی رسید. در باکسینگ‌دی آن ها روتردام را از پیش رو برداشتند. چهارده بازی بود که تیم شنکلی شکست نخورده بود و هنوز در رتبه دوم لیگ بود.

سه شنبه 27 دسامبر 1960، دقیقا یک روز بعد از باکسینگ‌دی لیورپول به میلمور رفت تا بازی برگشت را با روتردام انجام دهد. آن ها یک بر صفر شکست خوردند. چهار روز بعد از شب عید (31 دسامبر 1960) میدلزبرو به آنفیلد آمد. سی و چهار هزار و ششصد و پنجاه و چهار هوادار هم آمده بودند. در دقیقه بیستم آلان ایکورت گل زد. دقیقه سی و پنجم کوین لویس گل زد. دقیقه پنجاه و ششم لویس بار دیگر گل زد. اما لیورپول در نهایت در خانه با نتیجه چهار بر سه11 شکست خورد.

پس از سوت پایان بازی، بازیکنان لیورپول در رختکن به بیل شنکلی نگاه می کردند. او در میانه رختکن ایستاده بود و از بازیکنی تا بازیکن دیگر، نگاه خود را جابجا می کرد. از اسلیتر تا مولینوکس، از مولینکوس تا بیرن، از بیرن تا کمپل، از کمپل تا وایت، از وایت تا لیشمن، از لیشمن تا لویس، از لویس تا هانت، از هانت تا هیکسون، از هیکسون تا هاروور، از هاروور تا ایکورت. بیل شنکلی گفت تلاشتان را کردید پسرها، تمام تلاشتان را کردید. نمی توانم چیزی بیش از این از شما بخواهم. اما می دانم که دو بازی پیاپی را باخته ایم و کسی این را دوست ندارید. هیچ کدام از ما این وضعیت را دوست ندارد پسرها. حتی یکی از شماها از این وضعیت راضی نیست. اما چهارده بازی بدون شکست را پشت سر گذاشته ایم و حالا می توانیم چهارده بازی بدون شکست دیگر را داشته باشیم. می دانم که می توانیم. پس این انتهای کار ما نیست و این فصل، هنوز می تواند فصل ما باشد. می تواند فصل صعودِ ما باشد پسرها.

در شنبه هفتم ژانویه 1961 کاونتری سیتی به آنفیلد آمد، همینطور پنجاه هزار و نهصد و نه18 هوادار. آن ها بازی لیورپول برابر کاونتری سیتی را در دور سوم جام حذفی می دیدند. دقیقه سی و هفتم راجر هانت گل زد. دقیقه چهلم کوین لویس گل دوم را زد. دقیقه شصتم جیمی هاروور آخرین گل را به ثمر رساند. آن بازی را لیورپول با پیروزی سه بر دو پشت سر گذاشت؛ در خانه، در آنفیلد.

یک هفته بعد لیورپول به برایتون باخت و این شکست در لیگ رقم خورد. هفته بعد از آن ساندرلند به آنفیلد آمد. چهل و شش هزار و صد و هشتاد و پنج هوادار هم آمده بودند. بازی در مرحله چهارم جام حذفی برگزار می شد. هوپر دقیقه سوم گل زد. دقیقه چهاردهم هاوتر گل دیگری به ثمر رساند تا لیورپول با نتیجه دو بر صفر بازنده دیدار لقب بگیرد. لیورپول در خانه از جام حذفی کنار رفت.

در فوریه 1961 لیورپول، اسکانتروپ یونایتد را شکست داد. آن ها سپس لیتون، دربی و لینکولن را با برد پشت سر گذاشتند. در مارس 1961 لیورپول با پورتموث به تساوی رسید و بعد هادرزفیلد را از پیش رو برداشت. به سوانزی باختند و با پلایموث به تساوی رسیدند. در آخرین روز مارس، لیورپول با نتیجه سه بر صفر در آنفیلد از سد بریستول راورز گذشت. آن عصر لیورپول تیم سوم دسته دوم انگلستان بود. شفیلد دوم بود و اپسیوچ12 به رده اول صعود کرده بود. فاصله بین لیورپول و شفیلد تنها یک امتیاز بود؛ فقط یک امتیاز فاصله با صعود.

در سه شنبه چهارم آوریل 1961 لیورپول به برامال لین ِ شفیلد رفت. دقیقه هفتاد و دوم جانی موریسی گل زد اما نتیجه کار یک بر یک شد. لیورپول چهل و هفت امتیاز داشت. شفیلد چهل و هشت امتیاز. اپسویچ تاون با پنجاه و دو امتیاز (در شش هفته به پایان) از آن ها فاصله گرفته بود.

سه روز بعد لیورپول به ایستویل رفت تا با بریستول راورز روبرو شود. راورز برای سقوط نکردن می جنگید و لیورپول برای صعود. لویس در این بازی هت تریک کرد اما بریستول چهار بر سه برنده شد. همان روز، شفیلد برنده شد. چهار روز بعد لیورپول دو بر صفر چارلتون را برد. شفیلد13 هم همان روز پیروز شد.

شنبه پانزده آوریل 1961 لیورپول به کارو رودِ نوریچ رفت. نوریچ با نتیجه دو بر صفر برنده شد و شفیلد باز هم برد. حالا لیورپول چهل و نه امتیازی بود و شفیلد به پنجاه و چهار رسیده بود. اپسیویچ پنجاه و پنج امتیازی بود. چهار روز بعد شفیلد توانست دربی را شکست دهد و پنجاه و شش امتیازی شود. آن شب شفیلد جشن صعود به دسته اول گرفت. شفیلد به عنوان تیم دوم و اپسویچ به عنوان قهرمان به دسته یک صعود کردند. لیورپول دو امتیاز بیشتر از فصل قبل داشت اما بازهم صعود نکرد. لیورپول باز هم تیم سوم دسته دوم بود و قرار بود فصلی دیگر در این سطح حاضر باشد.

پاورقی ها:

در آن زمان اینطور نبود که تیم ها در دور رفت با تمام تیم ها بازی کنند و دور برگشت این قصه تکرار شود. برای مثال در هفته های بیست و دوم و سوم، لیورپول خارج از خانه و در خانه با روتردام یونایتد بازی کرد و فاصله این دو بازی تنها یک روز بود. تا اوایل دهه هشتاد، دو امتیاز به ازای هر برد در انگلستان محاسبه می شد. کلافی پیش از اینکه یک مربی جنجالی و موفق باشد، یک گلزن بزرگ و جنجالی بود که در سال 1964 به دلیل آسیب دیدگی مجبور به بازنشستگی شد. او بین 1960 (که شنکلی او را خواست) تا 1963 (که آسیب دید) 98 گل در لیگ به ثمر رساند. کلاف به عنوان بازیکن جز فصل آخر، همیشه در دسته دوم بازی کرد. فصلی که مجوز صعود گرفتند به طور کل مصدوم بود و فصل آخر، تنها سه بار در دسته اول بازی کرد و یک گل زد. آمار 271 بازی و 250 گل در دسته دوم او،هنوز هم یک رکورد است. سال 58 به تاتنهام پیوست و تا ده سال بعد بازیکن اسپرز بود. بهار 1961، با لندنی ها قهرمان دسته اول انگلستان و جام حذفی شد. به جز رید، سایر خرید هایی که هیئت مدیره به آن ها اشاره می کند، خریدهای موفقی از آب در آمدند و سال ها برای شنکلی بازی کردند. رید اما هرگز در تیم اصلی بازی نکرد و مدتی بعد از خرید، به فالکرک رفت. او بعدها در اسکاتلند، نامی برای خود دست و پا کرد. بعدها بی اجازه مربی به اورتون فروخته شد و در دربی گل زد. در ادامه فصل آن دو بازیکن که هر دو هافبک بودند، 13 گل در لیگ به ثمر رساندند. مجله ای (دو بار در هفته چاپ می شد) بریتانیایی که عمدتا به اسب دوانی می پرداخت و بین 1859 تا 1998 عرضه می شد. بوتروم اتاقی در کنار رختکن بود که پیش تر انبار استوک ها بود. با کمی تغییرات در سال 60، آن اتاق به حریم امن مربیان باشگاه برای صحبت و نوشیدن چای تبدیل شد و این بخشی مهم از اسطوره بود. شهرکی کارگر نشین در اسکاتلند که بیل و برادرهایش در آن بزرگ شدند و سال های نوجوانی را در معدن به کار پرداختند. در مورد آن بخوانید. به sweat box معروف شد و هنوز هم گهگاه از آن استفاده می شود. دو گلِ میدلزبرو را در آن بازی برایان کلاف به ثمر رساند. مربی آن تیم الف رمزی بود، مردی که پنج سال بعد با انگلستان به قهرمانی جهان رسید. که مربی آن ها جان هریس هم اسکاتلندی بود. اورتون آخرین بار سال 1954 در دسته دوم بوده و پس از آن هرگز سقوط نکرده است. آن ها از این نظر بعد از آرسنال بهترین رکورد را در زمینه سال های پیاپی حضور در دسته اول دارند. منظور اینکه وقتی سال 1960 شنکلی از زیرنظر گرفتن اورتون صحبت می کرد، این یک دیوانگی، یک بلندپروازی بود. در رختکن لباس ها را عوض کرده بودند؛ مانند همیشه. با لباس خود به رختکن آنفیلد می آمدند؛ لباس عوض می کردند، سوار اتوبوس می شدند و به ملوود می رفتند. ادبیات زیبای آقای پیس اینجا خودش را نشان می دهد؛ وقتی با آن ها می رقصد، دیگر نام فامیلی مطرح نیست و هرکدام با نام کوچک صدا زده می شوند. لیورپول در سال های پیش از شنکلی به لیدلپول معروف بود اما او که اسکاتلندی بود به انتهای خط رسیده بود. عضویت او در باشگاه از سال 1938یعنی پیش از شروع جنگ جهانی دوم آغاز شده بود. 21 سال بعد شنکلی به آنفیلد رسید. تماشاگرِ بازی های حذفی حتی از لیگ بیشتر بود.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه چهره‌ها

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


اینفوگرافیک/ نکات کلیدی زندگی موفق در جزء هفدهم قرآن