قطرات ِ بیداری از دست سحر می ریزد
تاریکی را بلعید
بر تن دیوار میخ هایی پراکنده اند
عریان و خم از ضرباتی سخت،
از میخی شیطان آویز است
و سه کنجی که دام ها تار تنیده اند
مشعل هایی خاموش که در چپ و راست،
زنجیر به نفس های آتش دارند
دریچه ای آبی پیداست
و کلماتی که خدا را می خوانند
خیره می شوم چشم هایم را از ظل برهانم
سر بر میاورم اما در نگاهی دور...
آن طرف دیوار یکی مشت می کوبد
کیست....؟
شیطان می لغزد
میخ وسوسه بر تن دیوار لق می زند
و گرد گناه بر تن بی آستر خانه می ریزد
من در گناه غلطی می زنم
چشمانم را زیر تاریکی میبرم
عصیان نفس می کشد
پشت در یکی می خندد....!
گوش هایم بیدار تر می شود
کلید را برمیدارم،ظلم از آن آویز است
و آنرا در جیب پیراهن شیطان میگذارم
وسوسه ای مرا می پروراند
شاید آن سایه را بپوشم و در را بگشایم....
_______________
شعر۲
این کیست که مدام
دست می کوبد به در...؟
خانه من بیدار است
دور شو ای خیال شبگرد
که نور
در شب من مهمان است
غرق در خاطره ای
می وزم در گفت و شنود
ساعتی نیست که از باغ امید
دل من امده است
برو ای خیال شبگرد
خانه من بیدار است...
تاریکی را بلعید
بر تن دیوار میخ هایی پراکنده اند
عریان و خم از ضرباتی سخت،
از میخی شیطان آویز است
و سه کنجی که دام ها تار تنیده اند
مشعل هایی خاموش که در چپ و راست،
زنجیر به نفس های آتش دارند
دریچه ای آبی پیداست
و کلماتی که خدا را می خوانند
خیره می شوم چشم هایم را از ظل برهانم
سر بر میاورم اما در نگاهی دور...
آن طرف دیوار یکی مشت می کوبد
کیست....؟
شیطان می لغزد
میخ وسوسه بر تن دیوار لق می زند
و گرد گناه بر تن بی آستر خانه می ریزد
من در گناه غلطی می زنم
چشمانم را زیر تاریکی میبرم
عصیان نفس می کشد
پشت در یکی می خندد....!
گوش هایم بیدار تر می شود
کلید را برمیدارم،ظلم از آن آویز است
و آنرا در جیب پیراهن شیطان میگذارم
وسوسه ای مرا می پروراند
شاید آن سایه را بپوشم و در را بگشایم....
_______________
شعر۲
این کیست که مدام
دست می کوبد به در...؟
خانه من بیدار است
دور شو ای خیال شبگرد
که نور
در شب من مهمان است
غرق در خاطره ای
می وزم در گفت و شنود
ساعتی نیست که از باغ امید
دل من امده است
برو ای خیال شبگرد
خانه من بیدار است...