من مست نخواهم شدجزدیدن روی تو
در جامِ نگاهِ توست آن باده ی شیدایی
شیرین نشود کامی از تلخی مِی هرگز
این نوش زتوست ایجان درساغرمینایی
ایدل ز فروزِ خویش راهی به فرا دریاب
گر خواهی که بگریزی زین عالمِ تنهایی
دریای سکوتست و طوفانِ سُخن در دل
یک سینه سخن دارم در این دلِ دریایی
یک لحظه خیالت نیست دور از نظرم اما
من در عجبم از دل، دارد ز چه پروایی؟
هر دَم به فغان آید این دل به هوای تو
تا کِی به سکوت باید از وحشتِ رسوایی
خورشیدِ مُحبت جز درسینهِ خوبان نیست
ای خوب بتاب بر من در این شب یلدایی
درآینه ی این دل جز نقش توچیزی نیست
من گمشده در خویشم آنجا که تو پیدایی....
پژند.