درآغوش تو بر یادم می آید روزگاری را
خزانی می کند آرام قبر نوبهاری را
سواری میرسد از دور و میخندد که در راهش
به غارت برده اسبِ بی وفایی از سواری را
چقدر آرام میگردد زمان در قاب یک ساعت
و با خود میکُشد جان هزاران بی قراری را
قفس را باز کرد و رفت بازرگان وَ من دیدم
دو صد تردید در چشمان طوطی فراری را
به آهو گفت دندان سگی بر روی حلقومش
که چشمت کی کند عاشق سگ هار شکاری را
قناری در قفس گل درمیان باغ افسرده
چه بهتر بود ، میکشتند هم گل هم قناری را
خزانی می کند آرام قبر نوبهاری را
سواری میرسد از دور و میخندد که در راهش
به غارت برده اسبِ بی وفایی از سواری را
چقدر آرام میگردد زمان در قاب یک ساعت
و با خود میکُشد جان هزاران بی قراری را
قفس را باز کرد و رفت بازرگان وَ من دیدم
دو صد تردید در چشمان طوطی فراری را
به آهو گفت دندان سگی بر روی حلقومش
که چشمت کی کند عاشق سگ هار شکاری را
قناری در قفس گل درمیان باغ افسرده
چه بهتر بود ، میکشتند هم گل هم قناری را