روزگار


روزگار

درآغوش تو بر یادم می آید روزگاری را خزانی می کند آرام قبر نوبهاری را سواری میرسد از دور و میخندد که در راهش به غارت برده اسبِ بی وفایی از سواری را چقدر آرام میگردد زمان در قاب یک ساعت و با خودشاعر:علیرضا سادات شریف

درآغوش تو بر یادم می آید روزگاری را
خزانی می کند آرام قبر نوبهاری را
سواری میرسد از دور و میخندد که در راهش
به غارت برده اسبِ بی وفایی از سواری را
چقدر آرام میگردد زمان در قاب یک ساعت
و با خود میکُشد جان هزاران بی قراری را
قفس را باز کرد و رفت بازرگان وَ من دیدم
دو صد تردید در چشمان طوطی فراری را
به آهو گفت دندان سگی بر روی حلقومش
که چشمت کی کند عاشق سگ هار شکاری را
قناری در قفس گل درمیان باغ افسرده
چه بهتر بود ، میکشتند هم گل هم قناری را

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دانلود همه آهنگ های ارسان ار