بذر آرامش


بذر آرامش

. می تنـد تاری درونم عنـکـبوتی زشـت خـو . می رود تا عمـقِ پنـدارم چو احساسی مگو . من به طغـیان و تمرد بر رهش سد می زنم . او به صد حیـلت بجـوید راه خود بی گفتگو . همچو شبنم کو بترسد ازشاعر:مسعود دلیجانی


. می تنـد تاری درونم عنـکـبوتی زشـت خـو
. می رود تا عمـقِ پنـدارم چو احساسی مگو
. من به طغـیان و تمرد بر رهش سد می زنم
. او به صد حیـلت بجـوید راه خود بی گفتگو
. همچو شبنم کو بترسد از غـباری بر رخش
. من ز او ترسم، نترسد او ز من، شوم ست او

* * *
. نـوعـروسی قـعرِ جانم تـورِ شـادی می تنـد
. در دلِ انـدیـشـه ام آهنـگِ چنگی می زنـد
. وز تبسم بر لبـانش عشـق مأمن می شود
. من ز او شادان و او شادی دو چندان میکند
. همچو چشمه گو بنازد بر نوازشهایِ نور
. من بنازم نازِ آن مه رو که غم بر می کند

* * *
. رخ به رخ آن زشت و زیبا در نبردی بی امان
. من نباشم بی عمل، بی حاصل و بس ناتوان
. بذرِ آرامش به دشتِ خویش افشان می کنم
. پیکرِ خود خواه زشتی را پریشان می کنم
. از دلِ این جنگ آنکس رویِ آبادی بدید
. از هوس هر لحظه کم کرد و به شیدایی رسید
مسعود دلیجانی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


(تصاویر) کاخ سعدآباد در تعطیلات نوروز 1403