هیچ مپرس ز من چرا . . . . .


هیچ مپرس ز من چرا . . . . .

دیدهِ دل غریق خون، دل شده مظهرِ جنون گو که چگونه گویم از این همه دردِ بی دوا؟ اشک چوآب برغم است گریه انیسِ ماتم است لیک چو تیغ برگلوست گریه و بغضِ بی صدا کاش بسوزد آتشت هر چه که هست ازآنِشاعر:پژند محرر صفایی

دیدهِ دل غریق خون، دل شده مظهرِ جنون
گو که چگونه گویم از این همه دردِ بی دوا؟

اشک چوآب برغم است گریه انیسِ ماتم است
لیک چو تیغ برگلوست گریه و بغضِ بی صدا

کاش بسوزد آتشت هر چه که هست ازآنِ من
دلخوشم از چنین شرر، هیچ مپرس زمن چرا

مدعیان در این میان، گشته نهان ز ترسِ جان
خوش برَوم به پای جان، چون که ندارم ادعا

اِی همه نورِ جانِ من، و اِی همه ی فغانِ من
کاش رسَد بگوشِ تو، زین دلِ خسته این ندا

گفت به گوشِ من کسی، ناله مکن ز بی کسی
وعده نموده دعوتش ، خوش برسد زمان ترا

شعله زجان و دل کِشَم، هر نفَسی که میکِشم
دوزخ لامکان عیان ، گشته در این جهان مرا

پژند.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


بهترین زمان نوشیدن قهوه برای مبتلایان به کبدچرب