خواهش


خواهش

خواستم گویم دلم در دوریَت افسرده شد جرم این دل بستنم حبس و حصارِ خانه شد خواستم گویم بدانی من کنون وابسته ام مضطرب گشتم ازین اقرار و جانم کنده شد خواستم گویم بدانی زخم ها دارم ز خود مرهمی دادیشاعر:سید حسین براتی

خواستم گویم دلم در دوریَت افسرده شد
جرم این دل بستنم حبس و حصارِ خانه شد
خواستم گویم بدانی من کنون وابسته ام
مضطرب گشتم ازین اقرار و جانم کنده شد
خواستم گویم بدانی زخم ها دارم ز خود
مرهمی دادی و اینک زخم هایم بسته شد
قلب من خشکیده و خاموش فریادی نداشت
تا تو را دیدم چنین خونِ درونش زنده شد
خواهشی در گریه هایم از وجودت داشتم
گریه ها مُردند و نورت این دلیلِ خنده شد
من غرورم را شکستم در بَرِ خلقت خدا
تو نگه دارنده ی فخرَم شدی و جلوه شد
بارها نالیده بودم از جماعت در نفاق
گفتی ای مرد وفاق، دنیا محلی مُرده شد
لاجرم صبح و شبم در فکرِ عشقت میروم
خنده ای کردی و گفتی عاشقی ات قصه شد!
من ندانسته ز تو معشوقه خواهش دارم و
تو خودت معشوقه ی جانی و عشقت زنده شد
این دلم ، این هم تمامم ، جملگی باشد زِتو
من تورا می‌خوانم و اَمَّن یُجیبَم گفته شد

سید حسین براتی
سوم آذر ۱۳۹۹
فراز کوه بوذرجمهر قاینی
۷صبح

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


هیچگاه موز و تخم مرغ را باهم نخورید