مهرورزی .... بی خبری ست
درباتلاق کور منفعل
باپرده های استتار
واساطیر ذهن بافت
درسایه یِ بلیغِ آمایش!..
و آرامشِ بلوغِ سایه ها...
همیشه
روزگارِ مستهجنی ست
درشلوغی خاص و عام فریب دقایق
بروب آستان ورودت را ؛
از مرز
وزنه های الکتریسیتی
از سیم های خاردار
ازرودابه ، رستم ، از زال
صلیب مجسم ، بقعه ، از کنیسه ها
پرده ی در گِل نشسته
نقب انقباض کبوتر هاست.
مذهب
آستان پراشاره ی نوری ،
در ماورای اسطوره هاست
بادست افشانیِ زُهره و پایکوبیِ ستاره ها
وساده زیستیِ محض
رمز و راز ورود به این آستانه
ساده باش و بی خلل و صاف و آشکار
آنگاه ،
جهان بسته
شقایق بازی
دردشت حیرت شماست
و یک اتفاقِ شگرفِ شگفتِ بی بدیل
پیام آور لقاا.....