پدرم رفتی و خاموش شدی
ترک ما کردی و با خاک هم آغوش شدی
بعد از رفتنت دگر شعرم نیامد
گویا دلیل تمام ترانه هایم تو بودی
من به تو دلبستم و دل میبندم
گرچه دیگر تو را در آغوش نمی کشم
من بنام تو عشق میورزم و با یاد تو نفس میکشم
من با هر طلوع خورشید؛ به تو میاندیشم و
با هر غروب خورشید؛ با یاد تو
میآرآمم
ای دلیل تمام اندیشه های سبزم
ای دلیل تمام خنده هایم
من همیشه خود را دست در دست تو مینگرم و چشم به راه تو خواهم ماند
یا خود به سویت آیم و یا با صیحه ی وعده الهی؛ تو به من
شمعی روشن میکنم در نیمه ی شب
از خاطرات تو در ذهن مرور میکنم و میخندم
گویا تمام خاطرات من و تو؛ از عشق لبریز بود
آری پدر؛ سمبل عشق هر دختری خواهد ماند
مینویسم به یادت دوباره؛ تا بگویم که تو هستی جاودانه ....
ترک ما کردی و با خاک هم آغوش شدی
بعد از رفتنت دگر شعرم نیامد
گویا دلیل تمام ترانه هایم تو بودی
من به تو دلبستم و دل میبندم
گرچه دیگر تو را در آغوش نمی کشم
من بنام تو عشق میورزم و با یاد تو نفس میکشم
من با هر طلوع خورشید؛ به تو میاندیشم و
با هر غروب خورشید؛ با یاد تو
میآرآمم
ای دلیل تمام اندیشه های سبزم
ای دلیل تمام خنده هایم
من همیشه خود را دست در دست تو مینگرم و چشم به راه تو خواهم ماند
یا خود به سویت آیم و یا با صیحه ی وعده الهی؛ تو به من
شمعی روشن میکنم در نیمه ی شب
از خاطرات تو در ذهن مرور میکنم و میخندم
گویا تمام خاطرات من و تو؛ از عشق لبریز بود
آری پدر؛ سمبل عشق هر دختری خواهد ماند
مینویسم به یادت دوباره؛ تا بگویم که تو هستی جاودانه ....