توتیا چمانه میکشد از چکاد اشک مهتاب
و آمین گویان بی هیچ اعتقادی
دود میکنند اِسپَند
اینجا
در گذرگاه گزنه
تور میکشند بر سپیدی غم یک زن
و از اشارات شعر من
تمشک ترش لبانش " نه " میتراود
پای شمعدانی ها
در بند هیات دادگر و بیدادگر
به لرزه می افتد دربَند و مارتیر
و در الزایمر حافظه ی حافظیه
نشا میشود قدمهای ما
شیراز برایم شاخه نبات
و ایران بر سرم قند میسابد
اما در بیست هفت نوامبر
تو حل شده ای در انزوای زمان
شهرم را یادمنیست
تاریخ را یادمنیست
نمیدانم پاک کرده ام
پشت کدام قاره خانه ام را
اما تو از آذر متولد شدی
شروعت با عین بود
پایانت شاید قطاریست
که از ریل
خاطراتم را منحرف کرده است
سرم تیر میکشد و در خلا ذهنم
ردیف میکنم پسمانده ی کلمات را
از الف تا...
بقیه اش را نمیدانم
اما الفبای خنده ات
کفاف میداد تمام شعر را
ماه بُر میزند روز ها را پشت هم
و من حتی
میپرسم نشانی ام را
از سوزنبان قطار
در بیست هفت نوامبر
انگار کسی را دوست داشتم
شهرم را یادمنیست
تاریخ را یادمنیست
نمیدانم پاک کرده ام
پشت کدام قاره خانه ام را
اما تو از آذر متولد شدی
شروعت با عین بود
پایانت ..شاید قطاریست
که از ریل
خاطراتم را منحرف کرده است
توتیا چمانه میکشد از چکاد اشک مهتاب
و در گذرگاه گزنه
تور میکشندبر سپیدی غم یک زن
عروس میشوم
به لرزه می افتد دربَند و مارتیر
انگار در بیست هفت نوامبر
هنوز کس دیگری را دوست دارم
فائزه کیانی فر
و آمین گویان بی هیچ اعتقادی
دود میکنند اِسپَند
اینجا
در گذرگاه گزنه
تور میکشند بر سپیدی غم یک زن
و از اشارات شعر من
تمشک ترش لبانش " نه " میتراود
پای شمعدانی ها
در بند هیات دادگر و بیدادگر
به لرزه می افتد دربَند و مارتیر
و در الزایمر حافظه ی حافظیه
نشا میشود قدمهای ما
شیراز برایم شاخه نبات
و ایران بر سرم قند میسابد
اما در بیست هفت نوامبر
تو حل شده ای در انزوای زمان
شهرم را یادمنیست
تاریخ را یادمنیست
نمیدانم پاک کرده ام
پشت کدام قاره خانه ام را
اما تو از آذر متولد شدی
شروعت با عین بود
پایانت شاید قطاریست
که از ریل
خاطراتم را منحرف کرده است
سرم تیر میکشد و در خلا ذهنم
ردیف میکنم پسمانده ی کلمات را
از الف تا...
بقیه اش را نمیدانم
اما الفبای خنده ات
کفاف میداد تمام شعر را
ماه بُر میزند روز ها را پشت هم
و من حتی
میپرسم نشانی ام را
از سوزنبان قطار
در بیست هفت نوامبر
انگار کسی را دوست داشتم
شهرم را یادمنیست
تاریخ را یادمنیست
نمیدانم پاک کرده ام
پشت کدام قاره خانه ام را
اما تو از آذر متولد شدی
شروعت با عین بود
پایانت ..شاید قطاریست
که از ریل
خاطراتم را منحرف کرده است
توتیا چمانه میکشد از چکاد اشک مهتاب
و در گذرگاه گزنه
تور میکشندبر سپیدی غم یک زن
عروس میشوم
به لرزه می افتد دربَند و مارتیر
انگار در بیست هفت نوامبر
هنوز کس دیگری را دوست دارم
فائزه کیانی فر