انواع متن پاییزی ناب
تبریک رسیدن فصل پاییز امروز با متن تبریک رسیدن پاییز اومدیم که امیدوارم اگه بخواین متنی در مورد پاییز برای دوستانی که متولد پاییز هستن پیامی بفرستین یا در فضای مجازی با دوستان خود به اشتراک بذارین یا در اینستاگرام و واتساب استوری کنید ، باید بهتون بگم که با متن های جدید و بروز … نوشته انواع متن پاییزی ناب اولین بار در پورتال جامع ایران بانو...
تبریک رسیدن فصل پاییز
امروز با متن تبریک رسیدن پاییز اومدیم که امیدوارم اگه بخواین متنی در مورد پاییز برای دوستانی که متولد پاییز هستن پیامی بفرستین یا در فضای مجازی با دوستان خود به اشتراک بذارین یا در اینستاگرام و واتساب استوری کنید ، باید بهتون بگم که با متن های جدید و بروز اومدیم و از بین هزاران متن براتون گلچین کردیم … معمولا پاییز از همان اول به عنوان فصل عشاق شناخته میشه و نماد غم و تنهایی و هجران هستش ، و این هم به دلیل ریخته شدن برگ درختان هستش، لطفا بعد استفاده از متن های پاییز نظرات و انتقادات و پیشنهادات خودتون رو برامون ارسال کنید ….
عکس پاییز
مثل پاییز می مانی؛
آدم نمیداند چه بپوشد وقت دیدنت.
آمدن پاییز با مهرش را به شما تبریک میگم
روزی را که خودکشی کردم
هیچ گاه فراموش نمیکنم!…
همان روزِ شروع بیماری و تب و لرز های شبانه…
چشمانت رابسته بودی !
هنوز مستی شرابِ لمس نگاهت از سرم نپریده است
روز مرگِ عاطفه دروجودم…
روز قتل عام غرورم…
شکستن استخوان های صبرم…
سقوطِ منِ وجودم در باتلاق وابستگی…
روز پیوند حال و تمنای دلم به رد نگاهت..
روز جمع شدن تمام هواهای دنیا در آغوشت…
روز خاکسپاری هرفکری به جز تو…
روز قطع شدن دست هایم
روز پچ پچ کلاغ ها و آسمان ریسمان بافتن…
روز زمین گیر شدن آسمانم….
تو چشمانت را باز کردی..و دیدی مرا…با همان دست های قطع شده و زبانِ بیزبان!
من این روز رافراموش نخواهم کرد
خوب شد در باتلاق شاخه ای پیداشد و یک راه به توختم نشد…
تیغِ وابستگی رگِ خنده هایم را پاره کرد…اما نبرید
و من زنده ام…
و زندگی را
زندگی باید کرد…!
آمدن این فصل رو مبارک
قلم پاییز
حرف هایم سوار بر پرنده ی کاغذیست و در باران به سوی سرایت میفرستم!
سرنوشت نامه های کاغذی….درست مانند ابهام وجودمن درکنارتوست!
له میشوند یا پاره…
گم میشوند یا میسوزند…
مقصد…رویای سیاه و سفید بدون معناست!
هیچ وقت نامه ی آواره ی تن من،به شاخه های توگیر نکرد
قلم پاییز
عزیزم ما همه خوبیم …
خیالت کماکانمی آید …
کنار من و سازم می نشیند !
گرمای نفس هایش را ،
در بی سرو سامانی دستانم “ها “می کند !
دست نوازشی بر سر شعرهایم می کشد …
سر بر زانوی قصه هایم می ساید و
و در بی سرانجامی تلخِ آنها جان می سپارد
زهره حدادی
عکس نوشته باران
این چه اوضاع نابسامانی ست ؟!
خاک ایران من که زر خیز است
درد دارد چرا تمام تنش؟!
چار فصلش همیشه پاییز است!؟
می چکد فقر بر سر مردم
از تنِ ابریِ گرانی ها
کاش می شد نجات می دادیم
مملکت را ز دست جانی ها
متن پاییزی ناب
این درختِ اصیل چل سال است
شاخه هایش اسیر بی برگی ست
تبر افتاده دست نا اهلان
زندگی ها دچارِ بد مرگی ست
یک نفر رد شد از حوالی من
گفت کوتاه کن زبانت را
سرِ سبزت به باد خواهد رفت
می کنی زیر تیغ جانت را
به من و تو چه ربط دارد که
زندگی حقِ یک ژن خوب است
ما اگر نردبانِ آنهاییم
ژنمان خوب نیست معیوب است
گفتم آرام با دلی پر درد
حوصله تا کجا اثر دارد ؟!
کِی از احوال سفره ی خالی
شکمِ سیرشان خبر دارد ؟!!
آذین قانع
مثلِ غمِ پنهون توو آهنگایِ رستاکم
مثلِ پریشون حالیِ پاییزِ بی بارون
من وسعتِ دردِ جوونِ عاشقیم که
گف عاشقم! اما فقط گفتن بهش ” ممنون”!
رسیدن فصل عاشقان مبارک
نگار قاسمی
شاید داستان عاشقیست که قلبش
لبریز از حسرت شده است.
حسرت بارانِ نیامده…
قدم های زده نشده…
حسرت یک حالِ خوش
با قهقههای از ته دل…
هر چه می خواهد شاد باشد
قلبش از کودتای گذشته تیر می کشد
و ثانیه هایش همچون مرگ سپری میشوند.
قلبی که به دنبالِ
یک موسیقی آرامش بخش،
یک جای دنج
یک فنجان قهوه عصرانه
کنار دلبر است.
و پر از تردید رفتن است.
شبیه داستان دختری که
پاییز را نیامده در غروب ها
به چشم خود میبیند اما زبانش قفل میشود تا واژه ای را بیاورد.
زینب قشقایی
ای شاخه گل،
روز ملاقات ندیدی
بعد از تو چه آمد سر پاییز و بهارم…
احسان افشاری
عکس پروفایل برفی
برایت گفته بودم ؟
وقتی تو را میبینم، انگار هوا بوی عطر میگیرد، درخت ها سبز میشوند، و هزار بلبل مست در گوشهایم آواز میخوانند ؟
گفته بودم؟ وقتی تو را میبینم انگار در هر زاویه ی آسمان رنگین کمان مینشیند، خورشید گرمتر میتابد و
گل ها سرخ تر می رویند ؟
ماه زیباتر و ستاره ها پرنورترند ؟
آه…
برایت گفته بودم ؟
وقتی مخاطب حرفهایت نیستم و از مهربانی چشم هایت سهمی ندارم
انگار سینه ی ابرها شکافته…
باران میبارد
برف می آید
تگرگ میریزد
و هوا یخ میزند ؟
گفته بودم؟ وقتی تپش های قلبت از دوست داشتن نمیگویند و
لب هایت با نامم رفاقت نمی کنند انگار زیر خروارها بهمن مدفون میشوم
نفس کم می آورم ؟
می میرم ؟
آه…
برایت گفته بودم ؟
از زمستان ؟ از بهار … از پاییز ؟
از اینکه آدم ها میتوانند فصل ها را به بازی بگیرند ...
با عشق…
بی عشق !
فرشته رضایی