تو همانی هستی که من
در نگاهش خیره ماندم
یادم نمیرود
تکیه داده بودم به درخت نخل و
گرمای شدید آفتاب سایه را از من فراری میداد
ناگه با دیدنت خنک شد هوای دلم و
ترانه ای در درونم رقصیدن گرفت
دستمریزاد بر دست خلقت
خرمای موها، گیلاس لبانت
چشمان سیاه و
عقاب سوار بر ابروانت
سبزی ملیح چهره ات را به تاراج برده بود
و چه زود
آب از لب و لوچه خیالم
سرازیر شد
در اندام مفتون و کمر باریک
سینه مرمری
و گردن بلوریت
چشم غرق لذت شد و
دل در آرزوی وصالت بشکن میزد
خون عشق
در رگ هایم دویدن گرفت
نخلستان شد قبرستان و
از پی خرامان رفتن
و عشوه های به عقب نگاه کردنت
چون شکارچی پیروز طی مسافت کردم
تا رسیدم به منزلت لیلی و
آنگاه
لذتی ناشناس سراسر وجودم را در بر گرفت
به همین زودی با مادرم
شیرین ترین چایی عمرم را
از سینی تو خواهم برداشت دختر ناخدا ..
......................................................
از مجموعه شعر : آواز عشق
شاعر : عبدالله خسروی (پسرزاگرس)
در نگاهش خیره ماندم
یادم نمیرود
تکیه داده بودم به درخت نخل و
گرمای شدید آفتاب سایه را از من فراری میداد
ناگه با دیدنت خنک شد هوای دلم و
ترانه ای در درونم رقصیدن گرفت
دستمریزاد بر دست خلقت
خرمای موها، گیلاس لبانت
چشمان سیاه و
عقاب سوار بر ابروانت
سبزی ملیح چهره ات را به تاراج برده بود
و چه زود
آب از لب و لوچه خیالم
سرازیر شد
در اندام مفتون و کمر باریک
سینه مرمری
و گردن بلوریت
چشم غرق لذت شد و
دل در آرزوی وصالت بشکن میزد
خون عشق
در رگ هایم دویدن گرفت
نخلستان شد قبرستان و
از پی خرامان رفتن
و عشوه های به عقب نگاه کردنت
چون شکارچی پیروز طی مسافت کردم
تا رسیدم به منزلت لیلی و
آنگاه
لذتی ناشناس سراسر وجودم را در بر گرفت
به همین زودی با مادرم
شیرین ترین چایی عمرم را
از سینی تو خواهم برداشت دختر ناخدا ..
......................................................
از مجموعه شعر : آواز عشق
شاعر : عبدالله خسروی (پسرزاگرس)