درد غزل !...


درد غزل !...

ز´خمه برسازم نشاندم تا بسوزم ساز را سازمن ناکوک بودو سوز من دردش گرفت خواستم آهی کشم ازسینه، د´م یارم نشد ناله ام پر سوز بود و آه من دردش گرفت همتم می رفت تاسازغزل گیرد به دست دستشاعر:بهزاد ‍‍‍پیروزیان(بی نشان)

ز´خمه برسازم نشاندم تا بسوزم ساز را
سازمن ناکوک بودو سوز من دردش گرفت

خواستم آهی کشم ازسینه، د´م یارم نشد
ناله ام پر سوز بود و آه من دردش گرفت

"همتم می رفت تاسازغزل گیرد به دست"
دست من تبدار بودوطاقتم دردش گرفت

واژه هایم را به صف کردم برای هرردیف
وزنها سنگین شدندو قافیه دردش گرفت

خاطرات مشترک سنجاق بر دیوار بود
ناله زدوامانده در،دیوار هم دردش گرفت

یاد چشمان تو افتادم قلم بر دا شتم
نقطه برسربیت اول مصرعم دردش گرفت

آمدی با یک بغل خواهش که همراهم شوی
رفتی و از رفتن تو ماندم دردش گرفت

بی تو گم کردم خودم را در هیاهوی زمان
خسته شدبی توقدمهایم زمین دردش گرفت

من برایت عاشقی ها کردم اما بس نبود
شاعری مجنون شدم،زنجیرهم دردش گرفت

شب به سر آمد ولی بامن قلم یاری نکرد
نیش میزدعقربه ناگه زمان دردش،گرفت

خواستم دستی بر´م برپیکرابیات خویش
فاعلاتن ، فاعلا تن ، فاعلن دردش گرفت

کاش بودی تا ببینی خانه بی تو خانه نیست
بی توشدتابوت خانه،مرگ هم دردش گرفت

قید شعرم را زدم ، بستم هماندم دفترم
ناگهان فریاد زد دفتر ، غزل دردش گرفت

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


ببینید | بمباران شدید محله شجاعیه توسط جنگنده‌های اسرائیلی