تقدیم به مردترین مردها


تقدیم به مردترین مردها

دلم از غربت چشمان تو سوخت قلبم آشوب شد و عقده گشود اشک بر چهره غمگین بنشست عاقبت چاره ای جز درد نبود از تو پرسید که تشویق چه هست پاسخت غیر سکوت هیچ نبود از تو پرسید که تنبیه چه است زدی لبخند کهشاعر:سیمین حیدریان

دلم از غربت چشمان تو سوخت
قلبم آشوب شد و عقده گشود
اشک بر چهره غمگین بنشست
عاقبت چاره ای جز درد نبود
از تو پرسید که تشویق چه هست
پاسخت غیر سکوت هیچ نبود
از تو پرسید که تنبیه چه است
زدی لبخند که کمی تلخ نمود
دلم از تلخی لبخند تو گرفت
خنده ات زخم دلم تازه نمود
با خودم فکر و خیالاتی گفت
که چه سان کودک ما رشد نمود
مرد کوچک چه دلی والا داشت
بچه بود اما دلش پیر شده بود
دست رنجور پر از زخمی داشت
مثل قلبی که ز درد گشته کبود
"آرزو " با تو غریب است، ولی
"مرگ" هر روز بدنبالت بود
"مهر" از صفحه تقویم تو حذف
"اشک" همواره به چشمانت بود
"پول" تنها هدف از زندگیت
"زندگی" غصه رویاهات بود
فعل این شعر همه "بود" شدند
غافل از اینکه همه "هست" بود

پ.ن: کلیپی دیدم که از بچه های کار درباره تشویق و تنبیه و آرزو می پرسند و چه دردناک بود پاسخ و نگاه و لبخندشان......

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


بایدن: ایران به‌دنبال محو اسرائیل است