قفس


قفس

بلبلی بودم به باغ و بوستان مست عشق گل بدم چون عاشقان شهره ی آواز بودم در جهان شهرتم شد مایه ی آفات جان از جفای روزگار شوم وپست گشته ام محبوس چرخ دون پرست بهر من خوش ساخته زرین قفس لیک حتی نیستشاعر:جواد قاسمی

بلبلی بودم به باغ و بوستان
مست عشق گل بدم چون عاشقان
شهره ی آواز بودم در جهان
شهرتم شد مایه ی آفات جان
از جفای روزگار شوم وپست
گشته ام محبوس چرخ دون پرست
بهر من خوش ساخته زرین قفس
لیک حتی نیست در شأن مگس
منزل من شاخسار عرعر است
صوت من کی بهر آهن یا زر است
روزی آمد صاحب نافهم ما
تا بریزد پیش من آب وغذا
دید رنجورم بسی پژمرده ام
زار و بی روحم توگویی مرده ام
رفت و آورد او غذایی دلپسند
تا بخوانم نغمه ای بهرش به بند
کاش می فهمید حرف مرغکان
تا بگویم شمه ای از دردمان
تشنه ام من تشنه ی آزادیم
خسته از این محبس بیدادیم
من خوارکم شوق هر پروازم است
شوق پروازم همه آوازم است
کاش می شد می فتادی در قفس
تا بدانی در قفس میرد نفس
کاش زین بیداد می شد داد کرد
مرغک پربسته ای آزاد کرد

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


ببینید | دلخوری و ناراحتی شدید رابعه اسکویی از مازیار لرستانی؛ مجری برنامه متعجب شد