آمدی تا با نگاهت با من اکنون دوئل کنی
یا که عشقی تازه را در من به فریاد آوری
به گمانم اشتباهی آمدی ای بی وفا
من همانم سردی و گرمی چِشیداز روزگار
تازیانه خورده این دل از غریب و آشنا
کور گشته این دلم از برق چشم حوریان
نه دگر چشم و نگاهی مانده تا جنگی کند
نه دلی مانده که با تو عشق بازی ها کند
پس برو این دام را بر دیگران گسترده کن
تا نباشیم عامل دل بی قراری های تو
یا که عشقی تازه را در من به فریاد آوری
به گمانم اشتباهی آمدی ای بی وفا
من همانم سردی و گرمی چِشیداز روزگار
تازیانه خورده این دل از غریب و آشنا
کور گشته این دلم از برق چشم حوریان
نه دگر چشم و نگاهی مانده تا جنگی کند
نه دلی مانده که با تو عشق بازی ها کند
پس برو این دام را بر دیگران گسترده کن
تا نباشیم عامل دل بی قراری های تو