سادگی
تو همان قصه عشقی که فلک
بر دلم غصه ی رگبار کشید
تیر گم گشته تقدیر زمان
با همه مستی خود
و ستیز افکار
بر پیکر خون گشته من
داغ بر چهره ی رخسار کشید
ای که وا مانده از این تیمارم
درد دل بیچاره ی این بیمارم
بر فغان قلبم
چه کنم بار دگر
من در این بیراهه
با همه سادگیم
چشمم از گریه نخفت
سوزش قلبِ مرا
همه ی سادگیم باز به تصویر کشید
.
.
.
ملک
تو همان قصه عشقی که فلک
بر دلم غصه ی رگبار کشید
تیر گم گشته تقدیر زمان
با همه مستی خود
و ستیز افکار
بر پیکر خون گشته من
داغ بر چهره ی رخسار کشید
ای که وا مانده از این تیمارم
درد دل بیچاره ی این بیمارم
بر فغان قلبم
چه کنم بار دگر
من در این بیراهه
با همه سادگیم
چشمم از گریه نخفت
سوزش قلبِ مرا
همه ی سادگیم باز به تصویر کشید
.
.
.
ملک