شادی


شادی

بغض آهسته به چشمانم رسید گونه ام سرخ و درونش آتشین چشم ها پُر گشته از دریای خون عینکی دودی حجاب آن و این در هیاهوی ستیز بغض و اشک شادی از در آمد و فریاد زد گفت تا کی خواهی از من رد شوی؟ من کهشاعر:سید حسین براتی

بغض آهسته به چشمانم رسید
گونه ام سرخ و درونش آتشین
چشم ها پُر گشته از دریای خون
عینکی دودی حجاب آن و این
در هیاهوی ستیز بغض و اشک
شادی از در آمد و فریاد زد
گفت تا کی خواهی از من رد شوی؟
من که بودم روزگاری همنشین
آنهمه لبخند و شعر ناب کو
آن لب سرخ و دو چشم شاد کو
یاد کن در لحظه ای از خاطرات
از سرور و شادی و احساس ناب
من که هستم در وجودت سال ها
شرم کن، بیدار کن من را ز خواب
لحظه ها از من گلایه می‌نمود
شکوه از خاموشی و درد کبود
من سکوتی داشتم در خواهشش
او همی می‌گفت از پیدایشش
تا سخن کوتاه کرد و خسته شد
لحظه ای شادی به چشمم خیره شد
گفتمش دانی که عشق ساده چیست؟
عاشقی، دلدادگی، دیوانه کیست؟
من پر از لبخند بودم سالیان
شاد بودم، خام و بی نام و نشان
تا که رسم روزگاران عشق را
در برم سوزاند و گشتم بی قرار
دور بودم از دو رویی و نفاق
لیک دیدم من جماعت در نقاب
عشق در من مُرد و دنیای جدید
در درونم گریه و آه شدید
شادیِ بی عشق را پیدا کنید ؛
گر که خندیدید یاد ما کنید
لحظه ای شادی درونم بغض‌ کرد
خواست پنهانش کند، اقرار کرد
تا که اشکش ریخت در احساس من
گفت بی عشق نیست اینجا جای من ...

سید حسین براتی
۳۰شهریور ۹۹
قاین

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


حال خوش کمند امیرسلیمانی /عکس