بسمه تعالی
داغ خورشیدست یا غم ، پای در عالم نهاد ؟
چشمه ی هر چشم را در حلقه ی ماتم نهاد
می تراود اشک هر دم از میان چشم ها
داغ جانسوز ست که در سینه ی آدم نهاد
عندلیب عشق در این بوستان خاموش شد
باغبان خون گریه کرد و روی گل شبنم نهاد
خشم شمشیر ست این یا شوکران شام مرگ
آنچه ماتم در دل پیغمبر (ص) اعظم نهاد ؟
چیست این فریـــاد در خورشید روز واقعه ؟
این چنین غم های عالم را به روی هم نهاد
تشنه می سازد فرات قهر را در دشت خون
از صفا تا مروه آن که چشمه ی زمزم نهاد
زخم های کهنه ی تاریخ بر جا مانده را
در دل روز دهم با راز خون مرهم نهاد
عشق را دیدم که سر از تن جدا افتاده بود
دست را دیدم که در دشت بلا پرچم نهاد
پای تا بگذاشت در راه حریم عاشقی
پایه های مِهر را در کربلا محکم نهاد
چشم هر آیینه را در قتلگاه عشق شست
در جهان بالاتر از خورشید ، جام جم نهاد
داغ خورشیدست یا غم ، پای در عالم نهاد ؟
چشمه ی هر چشم را در حلقه ی ماتم نهاد
می تراود اشک هر دم از میان چشم ها
داغ جانسوز ست که در سینه ی آدم نهاد
عندلیب عشق در این بوستان خاموش شد
باغبان خون گریه کرد و روی گل شبنم نهاد
خشم شمشیر ست این یا شوکران شام مرگ
آنچه ماتم در دل پیغمبر (ص) اعظم نهاد ؟
چیست این فریـــاد در خورشید روز واقعه ؟
این چنین غم های عالم را به روی هم نهاد
تشنه می سازد فرات قهر را در دشت خون
از صفا تا مروه آن که چشمه ی زمزم نهاد
زخم های کهنه ی تاریخ بر جا مانده را
در دل روز دهم با راز خون مرهم نهاد
عشق را دیدم که سر از تن جدا افتاده بود
دست را دیدم که در دشت بلا پرچم نهاد
پای تا بگذاشت در راه حریم عاشقی
پایه های مِهر را در کربلا محکم نهاد
چشم هر آیینه را در قتلگاه عشق شست
در جهان بالاتر از خورشید ، جام جم نهاد