توّهم...


توّهم...

فکر میکرد که من میمانم میروم،... روی لبم نیست که نیست ناگهان از تپش افتاد دلم عقل حاکم شد و فرمان داد ایست عشق صدبار خطایش پوشاند قلب آزرده شد از سینه پرید دگر اینبار نبودش طاقت کمر عشق ازشاعر:علیرضا مسیحا

فکر میکرد که من میمانم
میروم،... روی لبم نیست که نیست
ناگهان از تپش افتاد دلم
عقل حاکم شد و فرمان داد ایست

عشق صدبار خطایش پوشاند
قلب آزرده شد از سینه پرید
دگر اینبار نبودش طاقت
کمر عشق از این غصه خمید

یاورش سخت ولی محکم بود
عزم رفتن به سرم بود دگر
خسته از هرکس و هر رفتاری
سخن دوست نمی کرد اثر

با خودش گفت که او گیر من است
هر کجایی که رود، آید باز
او ندانست که این مرغ اسیر
ترک زندان قفس کرد، نمیکوکد ساز

خواند استاد در این بزم به شور
شعر، با قافیه و مصرع (نیست)
یادم آمد زهمان دوست که بود
هفته ی پیش ولی اکنون نیست

میروم تا که بدانی هرگز
التماسم ز سر عجزم نیست
میروم تا که بدانی من بعد
حضرت عشق، مسیحادم کیست؟!

علیرضا مسیحا
سه شنبه، لواسان
25/06/99 ساعت: 19:30

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


ویدیو / دلخوری رابعه اسکویی از مازیار لرستانی پس از شایعه ازدواج‌شان