شهر باران زده


شهر باران زده

اولین باران پاییزی آدم را دیوانه می کند برای فرار از پریشانی صبح امروزم را سپردم به خیال و با عجله دستی بر موهای شلخته ام کشیدم و به جستجوی کوچه علی چپ به دل شهر باران زده زدم اندکی بعد خودمشاعر:عبدالله خسروی

اولین باران پاییزی آدم را دیوانه می کند
برای فرار از پریشانی صبح
امروزم را سپردم به خیال و
با عجله دستی بر موهای شلخته ام کشیدم
و به جستجوی کوچه علی چپ
به دل شهر باران زده زدم
اندکی بعد
خودم را گم کردم میان جمعیت عجول
به گمانم
در جستجوی سلام غریبه ای بودم
اما انگار
کسی دنبال خانه دوست نبود
وسط تنها خیابان بلند شهر
دو نفر عصیانگر با چاقو به جان هم افتاده بودند و
زنی وحشت زده و یقه دریده
دیوانه دار فریاد توقف نبرد را می داد و
مشتی آدمک
با موبایل هایشان
از زخمی شدن دو انسان
به گمانم
دنبال جمع کردن لایک و بازدید مجازی بودند
دیوانه ای روی زمین خیس نشسته بود آرام و
با دقت به جدال بیهوده دو جنگجو می خندید
انگار
سال ها از آدم های عاقل شهر زخم خورده بود و
تازه داشت مزه پیروزی و انتقام را می چشید
ساعتی بعد
وقتی گشت پلیس رسید
آمبولانس
مجروحان جنگ خیابانی را سوار کرده و
بساط دعوا گم و گور شده بود
و باران هم با خونسردی
خون ریخته شده بر کف آسفالت را
شست و
آنگاه
مردم تازه یادشان آمد باید فکر چتر باشند ..
.............................................................
از مجموعه شعر : روزهای زندگی
شاعر : عبدالله خسروی (پسرزاگرس)

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


جلب‌توجه مرجانه گلچین با یک استایل جوان‌پسند