یادگارت ای دوست ،
پیش من مانده بجا ،
عشق وایثار بجا مانده از آن
پرده ها را برده کنار
پس کجا ست هسته پنهان
یادگاری ها !
تا بیابیم انرا
همیشه فاصله ای هست،
بین دیدن من وتو
طاقتی نیست مرا دور از تو
ارزویم این است
سر باستانت گذارم هر دم
جان دهم در راهت
هم چنان کن دوری
این دل پر زدرد مرا یاری کن ،
تا بکی دوری وفاصله ،
تا بکی سردی ویخبندان ،
بین من و تو !
لذت دیدارت یه کمی مجهول است
روح من پیوسته در پی اندیشه
ورفع این مجهولات !
تاب دوری وهجران ندارد هر دم
وچه دانی که ؛
بنرمی پایان عمر هم میرساند خود را
راحت وارام از پشت بما !
می دهد در پی هم آوا
قدر بدان یادی کن ،
لحظه ها میگذرند ،
انچه بگذشت گذشت
چیزی دیگر بر نمی گردد بما !
پس تو بنگر انرا وبرتاب بما
در زمانی که همه چیز رنگ لذت دارد
ارزش لذت دیار تو و یاد تو و روی دوست !
بهرام معینی (داریان)
پیش من مانده بجا ،
عشق وایثار بجا مانده از آن
پرده ها را برده کنار
پس کجا ست هسته پنهان
یادگاری ها !
تا بیابیم انرا
همیشه فاصله ای هست،
بین دیدن من وتو
طاقتی نیست مرا دور از تو
ارزویم این است
سر باستانت گذارم هر دم
جان دهم در راهت
هم چنان کن دوری
این دل پر زدرد مرا یاری کن ،
تا بکی دوری وفاصله ،
تا بکی سردی ویخبندان ،
بین من و تو !
لذت دیدارت یه کمی مجهول است
روح من پیوسته در پی اندیشه
ورفع این مجهولات !
تاب دوری وهجران ندارد هر دم
وچه دانی که ؛
بنرمی پایان عمر هم میرساند خود را
راحت وارام از پشت بما !
می دهد در پی هم آوا
قدر بدان یادی کن ،
لحظه ها میگذرند ،
انچه بگذشت گذشت
چیزی دیگر بر نمی گردد بما !
پس تو بنگر انرا وبرتاب بما
در زمانی که همه چیز رنگ لذت دارد
ارزش لذت دیار تو و یاد تو و روی دوست !
بهرام معینی (داریان)