روزها آمدند و رفتند تا
تو با رج به رج برگهای خشکیده
خانه و آشیانی بسازی
خانه ویران شد
ولی گم نشد چهچهه تو در
هیاهو و جنجال ابر و باد .
سالها
چشم به دانه ای نیم خورده از
دهانی دوختی
آنقدر که زندگی از دهان تو
افتاد .
در فصل پاییز
در فصل تاریک لاک پشت ها
که سردر گریبان خود می روند
مانده ام کدام فصل رنگین تر
برای تو بود ؟
کدام بند و ریسمان چوبه داری
تنگ تر از زندان تو بود ؟
حال ای پرنده زنده تر از هر
خوابیده ای در گور لاک
سر مستی کن و خوش باش که
هرگز گم نخواهد شد
چهچهه تو در هیاهو و جنجال
ابر و باد .
تو با رج به رج برگهای خشکیده
خانه و آشیانی بسازی
خانه ویران شد
ولی گم نشد چهچهه تو در
هیاهو و جنجال ابر و باد .
سالها
چشم به دانه ای نیم خورده از
دهانی دوختی
آنقدر که زندگی از دهان تو
افتاد .
در فصل پاییز
در فصل تاریک لاک پشت ها
که سردر گریبان خود می روند
مانده ام کدام فصل رنگین تر
برای تو بود ؟
کدام بند و ریسمان چوبه داری
تنگ تر از زندان تو بود ؟
حال ای پرنده زنده تر از هر
خوابیده ای در گور لاک
سر مستی کن و خوش باش که
هرگز گم نخواهد شد
چهچهه تو در هیاهو و جنجال
ابر و باد .