گفتی هنوز هم آتش عشقی
خاکستَرَت کرده خدا را شکر
گفتی هنوز هم زخمِ این احساس
بی احتیاج از خنجرت کرده خدا را شکر
گفتی هنوز هم شدت غم ها
در جوشش خوبیست خدا را شکر
گفتی چه خوش بودم که این عاشق
در خانهیِ غم زیست خدا را شکر
گفتی چه احساسِ غروری بود
در سوختنِ هر روزِ پروانه
ای بی وفا، دلسنگ در مستی
آخر چه میجویی از این خانه
خانهی برآبِ خیالم را
هربار میبینی برو دیگر
از سرخیِ آهِ غروبِ عشق
هر روز گل چینی برو دیگر
گفتی خدا را شکر که رویا
بی حاصل و پژمرده میسوزد
آری خدا را شکر در هر حال
این قصهی دلمرده میسوزد
خاکستَرَت کرده خدا را شکر
گفتی هنوز هم زخمِ این احساس
بی احتیاج از خنجرت کرده خدا را شکر
گفتی هنوز هم شدت غم ها
در جوشش خوبیست خدا را شکر
گفتی چه خوش بودم که این عاشق
در خانهیِ غم زیست خدا را شکر
گفتی چه احساسِ غروری بود
در سوختنِ هر روزِ پروانه
ای بی وفا، دلسنگ در مستی
آخر چه میجویی از این خانه
خانهی برآبِ خیالم را
هربار میبینی برو دیگر
از سرخیِ آهِ غروبِ عشق
هر روز گل چینی برو دیگر
گفتی خدا را شکر که رویا
بی حاصل و پژمرده میسوزد
آری خدا را شکر در هر حال
این قصهی دلمرده میسوزد