روایتی از استبداد در دوره رضاشاه و محمدرضا پهلوی


روایتی از استبداد در دوره رضاشاه و محمدرضا پهلوی

گرچه گسترش هراس در میان مردم از یک‌سو و کنترل شدید مخالفان از سوی دیگر دو پایه سلطنت استبدادی پهلوی‌ها در ایران بود، اما در شیوه سیاست‌ورزی، تفاوت‌هایی میان رضاشاه و محمدرضا پهلوی وجود داشت که مقاله زیر به بررسی آن پرداخته است

گروه تاریخ-رجانیوز: استبداد،‌ به‌عنوان روشی برای اداره امور عمومی،‌ در هر نظام و جامعه سیاسی دارای شکل ویژه و مشخصی است و این‌گونه است که هر مقطع تاریخی با ویژگی‌های حاکمان مستبد آن دوران متمایز می‌شود. استبداد شاهی در دوران پهلوی،‌ دارای ویژگی‌های عمومی همه نظام‌های استبدادی مانند خودرأیی،‌ تمرکز قدرت،‌ حذف، قلع و قمع مخالفان بو،د اما متأثر از ویژگی‌های حاکمان و همچنین سنت سیاسی سلطنت در ایران رنگ و بوی دیگری گرفته بود. گسترش هراس در میان مردم از یک‌سو و کنترل شدید مخالفان از سوی دیگر دو پایه سلطنت استبدادی پهلوی‌ها در ایران بود که تفاوت‌های اندک میان رضاشاه و محمدرضا پهلوی به تغییر در شرایط تاریخی برمی‌گشت. در این نوشتار با نگاهی به شباهت‌های سلطنت استبدادی پهلوی پدر و پسر به برخی از تفاوت در سیاست‌ورزی آنها پرداخته خواهد شد.

سیاستِ بقا در سایه ترسِ فراگیر

به گزارش رجانیوز به نقل از موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، یکی از مهم‌ترین سیاست‌هایی که رضاخان از فضای آنومیک پس از مشروطه و محمدرضا پهلوی از وضعیت متزلزل پس از اشغال ایران از آن بهره بردند، سیاستِ بقای وضعیت ترس فراگیر بود. گویی دولت نظامی، اقتدارگرا و تجددگرایِ رضاشاه، کفاره تأخیر ورود ایران به عصر تجدد بود که ایرانیان مجبور به تحمل آن بودند.

تفرقه سیاسی و فعالیت نیروهای گریز از مرکز که بر فضای ایران حاکم شده بود، باعث شد کشور کهن‌سال ایران، فرتوت و خسته و از پا افتاده باشد؛ در دو دهه آخر قرن نیز، بین 10 تا 40 درصد از جمعیت خود را بر اثر ابتلا به انواع بیماری‌های واگیردار، قحطی و جنگ از دست داد.

این خود عامل بقای وضعیت ترس فراگیر در ذهن جامعه ایرانی بود. رضاشاه نیروی پلیس مدرنی به‌وجود آورد که همه گوش‌به‌فرمان شاه بودند. حتی عشایر در زیستگاه‌های همیشگی خود احساس امنیت نمی‌کردند. هرکس کوچک‌ترین انتقادی از اوضاع می‌کرد، جاسوس حکومت گمان می‌رفت و با سکوت سنگین و تنش‌آلود شنوندگان روبه‌رو می‌شد.

اقدامات رضاشاه در مواجهه با مذهب نیز که زندگی خصوصی و عمومی ایران را شکل می‌داد، احساس گناه مهیبی را در جامعه موجب شده بود.4 این ترسِ دوگانه که شامل فضایِ آنومیک و بی‌شاهی از یک‌سو و هراسِ از شاهِ قدرتمندی که ابزارِ لازم برای حکومت بر بدن و تنِ شهروندان را دارا می‌باشد، سبب شد بر اساس تجربه اخیر، آزادیِ افسارگسیخته که ایرانیان از آن چیزی جز آشوب و فتنه ندیده بودند به بهای گزافِ امنیتِ عریان رضاخانی فروخته شود.

محمدرضا پهلوی نیز در مقطع زمانی دوازده‌ساله پس از سقوط پدرش رضاشاه، به دلیل جوان و کم‌تجربه بودن و نیز برای حفظ موقعیت لرزان خویش و کنترل دستگاه دولتی، با سایر شخصیت‌ها، گروه‌ها و طبقات اجتماعی رقابت می‌کرد و سعی داشت موقعیت خود را از طریق جلب برخی حمایت‌های خارجی و داخلی حفظ نماید و تحکیم بخشد. در این دوره، دربار، مجلس، کابینه، سفارتخانه‌های خارجی و مردم، قطب‌هایی بودند که قدرت میان آنها دست‌به‌دست می‌شد.5 اما کنار زدن مصدق درنتیجه کودتای 28 مرداد، این امکان را به شاه داد تا دست به ایجاد یک حکومت استبدادی بزند. محمدرضا پهلوی نظام حکومتی‌ای به‌وجود آورده بود که به او این اجازه را می‌داد که هم سلطنت کند و هم حکومت و هم بر اریکه قدرت بماند. در این سیستم، سیاست و حکومت از هم تفکیک‌ناپذیر بودند و سه قوه مقننه، مجریه و قضائیه در وجود شاه متمرکز شده بودند.

باری، بعد از کودتای 28 مرداد، شاهِ ایران دیگر همان جوانِ بی‌تجربه و بی‌قدرتِ دهه 1320 نبود، بلکه با حمایتِ آمریکا و تأسیس نهادهای اطلاعاتی و امنیتی توانسته بود قدرت خود را تثبیت کند.

به‌علاوه اجرای سیاست‌هایی همچون اصلاحات ارضی به تغییراتی در ساختار اجتماعی و اقتصادی منجر شده که ضمن کاهش قدرت و نفوذ مالکان بزرگ به گسترش دامنه نفوذ دولت در روستاها انجامیده بود.

هر دو شاه پهلوی با استفاده از ایجاد فضای هراس‌انگیز که درنتیجه وضعیت آشوب و هرج‌ومرج‌گونه آن مقاطع تاریخی به‌وجود آمده بود، با ایجاد رعب و وحشت در دل‌های مردم و روشنفکران،‌ سیاست‌های استبدادی خود را موجه جلوه می‌دادند.

هر دو شاه از حمایت قدرت‌های بزرگ برخوردار بودند و این، اجرای سیاست‌های استبدادی و سرکوب مردم را برای آنان آسان‌تر می‌ساخت. تفاوتی که در اجرای منویات شاهانه هردوی آنها وجود داشت این بود که رضاشاه یکسره نسبت به این نهادها بی‌تفاوت بود و علی‌رغم حضور صوری آنان در عرصه سیاست ایران گاه و بیگاه این نهادها را بی‌اعتبار می‌ساخت درحالی‌که محمدرضا تمام تلاشش را برای حفظ اعتبار این نهادها به‌کار می‌گرفت.

فضای بین‌المللی در دوران محمدرضا پهلوی به‌گونه‌ای بود که او نمی‌توانست این نهادها را حذف کرده و یا نسبت به آنها بی‌تفاوت باشد. برعکس او می‌کوشید تا با عریض و طویل ساختن نهادهای سیاسی که در ظاهر دموکراتیک بودند،‌ نظام سیاسی خود را موجه جلوه دهد. این در حالی است که این دستگاه‌های سیاسی تنها رویه پوشالی‌ای بودند که از حجم و وسعت استبدادهای شاهی نمی‌کاست و تنها آن را پوشیده نگه می‌داشت.

باید خاطرنشان ساخت که شاهان مستبد پهلوی، پیش از امنیت‌سازی، ابتدا به امنیت‌زدایی می‌پرداختند. به‌عبارت‌دیگر، نظام سیاسی پهلوی‌ها نه در عرصه امنیت داخلی و نه در عرصه امنیت خارجی، چه بر اساس مفهوم سنتی امنیت و چه بر اساس مفهوم نوینِ امنیت، نتوانست آن‌چنان‌که باید امنیت را در ایران فراهم سازد؛ زیرا ارتش نوینی که ایجاد کرده بودند، ناکارآمد و سیاست‌زده از کار درآمد و در مواجهه با بحران‌های عصر خود عملا آب شد و در زمین فرو رفت.

سیاست‌زدایی از شهروندان

دومین سیاستی که می‌توان آن را نتیجه سیاست نخست دانست،‌ سیاست‌زدایی از شهروندان بود. رضاشاه به بهانه حفظ امنیت عمومی و تکوین بستر مناسب برای زندگی، افراد و گروه‌های آزادی‌خواه را سرکوب کرد و منش تحقیرآمیز و سوءظن نسبت به گرایش‌های سیاسی و شهروندان را در پیش گرفت.

شخصی شدن عرصه قدرت در دوره رضاشاه، عرصه را به سیاست‌های غیررسمی تنگ کرد و نهادهای مدنی را به‌مثابه دشمن، خائن، رقیب و مانع توسعه ایران معرفی کرده و از همین رو با سیاست‌زدایی از شهروندان ترس و ناامنی را ترویج می‌کرد.

تصمیم‌گیری نهایی به شاه و محافل نزدیک وی محدود بود. رضاشاه با این کار چهارچوب تشریفاتی حکومت مشروطه و مجلس آن را از بین نبرد، اما آن را به تشکیلات فرمایشی بدل کرد که وظیفه‌ای جز اجرا و تصویب دستورات نداشت.

اگرچه ایجادِ آگاهی به‌منظورِ افزایشِ نقش مردم در سیاست به‌واسطه تأسیس نهادهای مدرن، اندک رونقی گرفته بود اما تلاش‌های رضاخان برای بازگرداندنِ مردم به حوزه خصوصیِ مشارکت عمومی، مشروطیت و حقوق مدنی را به طاق نسیان کوبید. احزاب در دوره حکومت پهلوی از آزادی انتخاب و عمل برخوردار نبودند. به‌رغم آزادی کوتاهی که بعد از انتقال حکومت به محمدرضا پهلوی صورت گرفت و احزاب و مطبوعات به آزادی نسبی رسیدند، بعد از کودتای 28 مرداد 1332، محمدرضا پهلوی به‌تدریج سعی کرد با اتخاذ «استراتژی نظارت» نهادها و سازمان‌های سیاسی را شدیدا تحت کنترل درآورد.

بر این اساس در سال 1353 و با برچیده شدن دو حزب ایران نوین و حزب مردم، که وظیفه داشتند تسلط خود را نه‌تنها بر مجلس و دولت، بلکه بر گروه‌های اجتماعی و تشکل‌های آنها نیز برقرار کنند، حزبی تحت عنوان حزب رستاخیز تأسیس گردید. شاه با تأسیس حزب رستاخیز نیز سعی کرد قدرت خود را در این زمینه در قالب یک حزب متمرکز کند.

این حزب تا نیمه دوم سال 1355 و نیمه اول سال 1356 در عرصه کارکردی خود فعالیت قابل‌توجهی جز برگزاری کنگره سوم نداشت. در مقابل، کارکردی که از آن انتظار نمی‌رفت، یعنی سرکوب مخالفان و شناسایی آنها در رأس فعالیت‌ها و اقدامات آن قرار داشت. بر اساس آنچه گفته شد درحالی‌که رضاشاه می‌کوشید با استفاده از قدرت شخصی به سرکوب مخالفان بپردازد محمدرضا پهلوی می‌کوشید از طریق نهادها و ساختارهایی که خود ایجاد می‌کرد به تثبیت پایه‌های حکومت استبدادی خود مبادرت ورزد.

فرجامِ سخن

نظام‌های استبدادی هرکدام دارای ویژگی‌های منحصربه‌فردی هستند که تابعی از شرایط تاریخی سیاسی اقتصادی و اجتماعی جامعه‌ای هستند که بر آن حکومت می‌کنند. نظام استبدادی پهلوی با انحصاری کردن منابع قدرت با استفاده از سیاست ترس فراگیر در میان شهروندان به القای اندیشه ارجحیت نظام خود بر سایر اشکال حکومت پرداختند. در این میان پهلوی پدر و پسر دارای شباهت‌های زیادی بودند. درحالی‌که رضاشاه از زور و خشونت عریان در به انقیاد درآوردن مردم و سرکوب آشکار و خشونت‌بار آن‌ها استفاده می‌کرد،‌ محمدرضا شاه می‌کوشید از طریق نهادها و ساختارهای سیاسی و به‌صورت پنهان از این ابزارها استفاده کند. در هرصورت،‌ نتیجه هر دوی این سیاست‌ها یکی بود.

روایتی از استبداد در دوره رضاشاه و محمدرضا پهلوی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه تاریخی

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


نقاشی سیزده بدر | 70 نقاشی کودکانه و رنگ آمیزی درباره سیزده به در