سرها چه داغ مى کشند
فریاد خون فشان
باران تیغ بود ٠٠ و
گلوى حق ، نشان
این مزرعه ،
به کشت ، باثمر نشد
خون جگر ،
بخاک سرد و کبودش اثر نشد
سالها ،
پیام باران ز ابر پاک
بارید بر بوم و برش
یک ثمر نشد
این مارقین که ریا می کنند به زهد
وقتى على ع بخون نشست
عدالت شکسته شد
بعد از على ع
حسن ع و حسین ع
در خروش و رزم
پیداست قاسطین ربوده اند
دلى مهربان نشد
وقتى که ناکثین ز خیانت سخن کنند
بار دگر جمل ببارد
زخمها شکفته شود
این عصر
ابر رحمت و بارش ز آسمان
اما....
چه بى ثمر ،
زمین و زمان ،
بارور نشد
فریاد خون فشان
باران تیغ بود ٠٠ و
گلوى حق ، نشان
این مزرعه ،
به کشت ، باثمر نشد
خون جگر ،
بخاک سرد و کبودش اثر نشد
سالها ،
پیام باران ز ابر پاک
بارید بر بوم و برش
یک ثمر نشد
این مارقین که ریا می کنند به زهد
وقتى على ع بخون نشست
عدالت شکسته شد
بعد از على ع
حسن ع و حسین ع
در خروش و رزم
پیداست قاسطین ربوده اند
دلى مهربان نشد
وقتى که ناکثین ز خیانت سخن کنند
بار دگر جمل ببارد
زخمها شکفته شود
این عصر
ابر رحمت و بارش ز آسمان
اما....
چه بى ثمر ،
زمین و زمان ،
بارور نشد