از آن عشقی که من دارم، اگر داری تو آگاهی
قسم بر خطّ چشمانت! نگاهم کن هر از گاهی
تویی تفسیرِ آرامش، تویی خورشید را تابش
اجابت کن تو این خواهش: مکن در عشق کوتاهی!
نباشد عشقِ ما خاکی، که پیوندیست افلاکی
چنین مهری به این پاکی ندارد میلِ گمراهی
تنم در برفِ بهمن شد، دَمَت آذر در این تن شد
چه عشقی جوششِ من شد، بتاب ای شمسِ دیماهی!
گرفتارم به بیخوابی، مگر من را تو دریابی
شناگر همچو قلّابی بجو لطفاً تو این ماهی!
تو در من رخنه میکردی، مرا از پا در آوردی
تو هم دردی و همدردی! مرا هم راه و همراهی!
قسم بر خطّ چشمانت! نگاهم کن هر از گاهی
تویی تفسیرِ آرامش، تویی خورشید را تابش
اجابت کن تو این خواهش: مکن در عشق کوتاهی!
نباشد عشقِ ما خاکی، که پیوندیست افلاکی
چنین مهری به این پاکی ندارد میلِ گمراهی
تنم در برفِ بهمن شد، دَمَت آذر در این تن شد
چه عشقی جوششِ من شد، بتاب ای شمسِ دیماهی!
گرفتارم به بیخوابی، مگر من را تو دریابی
شناگر همچو قلّابی بجو لطفاً تو این ماهی!
تو در من رخنه میکردی، مرا از پا در آوردی
تو هم دردی و همدردی! مرا هم راه و همراهی!