هُرمِ چشمانت به بیروت تنم ، آتش فکند
بیخیال عشق بودی و زِ من ، اصرار هی
چون فلسطین، ساده و مظلوم بودم بیخبر
قلبِ اشغالی من اهلی ،ز تو انکار هی
من یَمَن بودم ،به یُمنِ بی تفاوت بودنت
گشته ام ویران ترین در مرکزِ آمار هی
این کتابِ " بیشعوری" بد نبود این روزها
با "سگِ ولگرد" بودم تا سحر ، بیدار هی
در دلِ جغرافیایِ عشقِ تو ، ایران شدم
داده ای امّا به تاراجَم ، تو چون قاجار هی
من حوا بودم ،تو آدم ، سیب و گندم مالِ من
من که صدها قرن ، دارم می کنم اقرار هی
می روم از شهرِ تو، تسلیم خواهم شد به مرگ
تا نباشد عشقِ من ، جانِ تو را آزار هی
بیخیال عشق بودی و زِ من ، اصرار هی
چون فلسطین، ساده و مظلوم بودم بیخبر
قلبِ اشغالی من اهلی ،ز تو انکار هی
من یَمَن بودم ،به یُمنِ بی تفاوت بودنت
گشته ام ویران ترین در مرکزِ آمار هی
این کتابِ " بیشعوری" بد نبود این روزها
با "سگِ ولگرد" بودم تا سحر ، بیدار هی
در دلِ جغرافیایِ عشقِ تو ، ایران شدم
داده ای امّا به تاراجَم ، تو چون قاجار هی
من حوا بودم ،تو آدم ، سیب و گندم مالِ من
من که صدها قرن ، دارم می کنم اقرار هی
می روم از شهرِ تو، تسلیم خواهم شد به مرگ
تا نباشد عشقِ من ، جانِ تو را آزار هی