باز باران...


باز باران...

باز اندوهش به قلبم لانه کرد یادِ او این خانه را ویرانه کرد باز باران با ترانه با گُهر باز هم باران مرا دیوانه کرد... این تپش های دلِ جا مانده ام، این دل از بس تنگ شد وا مانده ام یک نفرشاعر:الهام منصور

باز اندوهش به قلبم لانه کرد
یادِ او این خانه را ویرانه کرد
" باز باران با ترانه با گُهر "
باز هم باران مرا دیوانه کرد...

این تپش های دلِ جا مانده ام،
این دل از بس تنگ شد وا مانده ام
یک نفر باید بپرسد قصه چیست...؟
آه... من جا مانده ، تنها مانده ام...

باز پاییزِ خوشی ها می رسد
با تمامِ ناخوشی ها می رسد
خودکشیِ برگها از شاخه ها
باز فصلِ خودکشی ها می رسد...

وای شب از نیمه اش هم رفته است
نیمه اش با گریه با غم رفته است
شعرها می جوشد از اعماقِ جان...
دردِ او تا استخوانم رفته است ...

هی تو باران! باز هم پُر غم ببار
بذرِ زخمِ کهنه را از نو بِکار
این همه شبهایِ پاییزی و سرد ،
این همه آتش به پا کردی! ببار !

دردِ او را در درونم تازه کن
قصه ی این عشق پُر آوازه کن
دوست دارم مثلِ تو رسوا شوم
گریه کن این درد بی اندازه کن...

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


تغییر فوق العاده زیبای خانم بازیگر سریال در پناه تو بعد 29 سال ! / انگار قالی کرمانه !