خزان است این دشت و دمن
و تو میدانی و من ....
آنچه در اوج سکوتم، فریاد
آری ای دوست، فریاد مرا
تو میدانی و من ....
آنچه من داد زدم
بر در بیدادگه تو
وانچه داروغه ی تو
حکم تو و مهر تو را
بر لب بیمار من است
تو میدانی و من ....
وانچه فریاد مرا
درد مرا، داد مرا
مدفن فریاد مرا
آنچه در حلقوم من است
تو میدانی و من ....
آنچه بودم وانچه ربودی
آنچه نبودم وانچه تو بودی
من نزد تو و، تو، نبودی
آنکه در ذهن بیدار من است
تو میدانی و من ....
و تو میدانی و من ....
آنچه در اوج سکوتم، فریاد
آری ای دوست، فریاد مرا
تو میدانی و من ....
آنچه من داد زدم
بر در بیدادگه تو
وانچه داروغه ی تو
حکم تو و مهر تو را
بر لب بیمار من است
تو میدانی و من ....
وانچه فریاد مرا
درد مرا، داد مرا
مدفن فریاد مرا
آنچه در حلقوم من است
تو میدانی و من ....
آنچه بودم وانچه ربودی
آنچه نبودم وانچه تو بودی
من نزد تو و، تو، نبودی
آنکه در ذهن بیدار من است
تو میدانی و من ....