درین ظلمت شب نور رخت کار اید
صد دانه ی گل با نور رخت بار اید
روز و شب،شمس و قمر سلطانند
جلوی تو شمس و قمر خوار اید
مغز و دلم به شوق تو می خوانند
بدون تو قلم دو خَط به اجبار اید
جانم به لب رسیده در انتظار یارم
منتظرم که ان لحظه ی دیدار اید
همچو یعقوبم در انتظار یوسفش
چون تو را بینم دِلَم بی اختیار اید
کور شُدَم زِبَس گریه کردم لَیک
هر شب در نَظَرَم صورت یار اید
معین باتو خوشُ چار فصلش بهار
چون بِرَوی زِ هر طَرَف نار اید
صد دانه ی گل با نور رخت بار اید
روز و شب،شمس و قمر سلطانند
جلوی تو شمس و قمر خوار اید
مغز و دلم به شوق تو می خوانند
بدون تو قلم دو خَط به اجبار اید
جانم به لب رسیده در انتظار یارم
منتظرم که ان لحظه ی دیدار اید
همچو یعقوبم در انتظار یوسفش
چون تو را بینم دِلَم بی اختیار اید
کور شُدَم زِبَس گریه کردم لَیک
هر شب در نَظَرَم صورت یار اید
معین باتو خوشُ چار فصلش بهار
چون بِرَوی زِ هر طَرَف نار اید