اندوه


اندوه

شهرِ چشمانِ مرا اشک به آشوب کشید رفتی و ناله ی یک شهر به گوشَت نرسید مردمک، فاصله ی دورِ تو را قاب گرفت مژه ای، پلکِ مرا بر لبه ی آب گرفت خَطِ دلتنگیِ من از قلمی خیس چکید نَمِ یک دفتر و شعریشاعر:غزاله سابیزا

شهرِ چشمانِ مرا اشک به آشوب کشید
رفتی و ناله ی یک شهر به گوشَت نرسید

مردمک، فاصله ی دورِ تو را قاب گرفت
مژه ای، پلکِ مرا بر لبه ی آب گرفت

خَطِ دلتنگیِ من از قلمی خیس چکید
نَمِ یک دفتر و شعری که به اندوه رسید

به گمانم، تنِ احساسِ تو بر من جا ماند
تبِ یک وسوسه را بسترِ تنها خواباند

خنده ی تلخِ تو در خاطرِ من جا خوش کرد
یاد آن صحنه و تکرار زمان دارد درد

زهرِ آن بوسه ی آخر، بدنم را پژمرد
قفسی ساخت ز من، جانِ مرا با خود برد

مرده ام، در جسدی تنگ، نفسْ گیر شدم
مثلِ یک مرده ی در قبر به زنجیر شدم

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


لعیا زنگنه راه بهاره رهنما را می رود!/ عکس