درد


درد

هر روز می‌آید، حوالی عصرگاهان بیشتر، سر وقت و بی تأخیر، گویی خانه‌زاد ست. فصل‌ها فرقی نمی‌کند پاییز یا بهار، تابستان و حتی توی سرمای زمستان،با شال وبی شال خودش با پای خودش می‌آید میهمانشاعر:خاطره خیوه

هر روز می‌آید،
حوالی عصرگاهان بیشتر، سر وقت و بی تأخیر،
گویی خانه‌زاد ست.
فصل‌ها فرقی نمی‌کند پاییز یا بهار، تابستان و حتی توی سرمای زمستان،با شال وبی شال
خودش با پای خودش می‌آید
میهمان هر سال و ماه من است و همیشه چفت در برویش باز
دوست ندارم میهمان سال و ماهم پشت در چون بید بلرزد یا عرق بریزد
گفته‌ام حیاط را هر روز دم غروب برایش آب و جارو کنند و بساط عیش بپا،
برای این میهمان هر روزه برای خانه زاد...
اصلا راستش برای من میهمان نیست میزبان ست تعجب ندارد!
چه کسی برای میزبان هر روز آب و جارو می‌کند، ولی این میهمان ...
او فراتر از ارزش‌های معمولی دنیاست،
فراتر از جان ست که هر روز می‌آید،
یعنی اگر نیاید بدن بی جان چه کند؟ مرده‌گی؟ تن بی جان را زندگی نشاید! بسا بیشتر از جان
چه طور بگویم اگر او نیاید جانم فربهی نمی‌گیرد،
بال نیست روح پرواز ست
پا نیست ،رفتن ست
دست نیست، گرفتن ست
چشم نیست، نگاه ست
اصلاً راستش یارای توصیف کردن نیست
هر روز می‌آید و می‌رویم توی هشتی،
کنار سماور برنجی زغالی،
چای می‌ریزم و ساعت‌ها با هم گپ و گفت ،
از شیرهٔ ی مرغ تا جان آمیزاد...
با هم می‌بالیم، اشک می‌ریزیم، می‌خندیم
بالا می‌رویم، صعود می‌کنیم و اوج می‌گیریم
در آغوش هم بخواب میرویم
خسیس نیست ،بی‌دریغ ست گرچه همه می‌گویند نابهنگام ست ولی در مُخیله‌ام بهنگام‌تر از او نیست
دست و دل باز، بی ریا، انگار روحیم در دو غالب
این‌هم‌ آنی من و اویش پر لحظه‌های همنشینی... تشخیص ما از هم با آن همه تَشخص و تمایز بسیار دشوار است
گرچه سهل و ممتنع به چشم بیاید،
ما هم تنیم و هم روح،
هم ذات هم و وهمِ هم پندار
او را نخواهید شناخت،مراهم
ما را به هم خواهید شناخت،
نامش درد ست،
عزیز من ست،درد من ست

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


چهره واقعی اوس غلام ”نون خ” با استایلی شیک و امروزی رو دیده بودین ؟!