نه رنگ است و نه شعر است و نه آواز
نه آهی، آتشی، سوزی به هر ساز
نه جامی پر می گلگون بدستم
نه از بدمستیم ساغر شکستم
نه در دیوانگی مجنون به هر کوی
دل دیوانه ام در کنج پستوی
نه در عاشق کشی دستم به سنگی
نه در سر دسته ی بیلی، کلنگی
نه در خوابم سر زلفی شرر بار
نه سودای انا الحق بر سر دار
نگارا عاشقانت پست گشتند
پی سودای هستی مست گشتند
دلی سنگین و سرد و بی ترانه
همه پاییزیم، در این زمانه
خدا را، تو بهارم ده به بستان
امید آتشی در این نیستان
نه آهی، آتشی، سوزی به هر ساز
نه جامی پر می گلگون بدستم
نه از بدمستیم ساغر شکستم
نه در دیوانگی مجنون به هر کوی
دل دیوانه ام در کنج پستوی
نه در عاشق کشی دستم به سنگی
نه در سر دسته ی بیلی، کلنگی
نه در خوابم سر زلفی شرر بار
نه سودای انا الحق بر سر دار
نگارا عاشقانت پست گشتند
پی سودای هستی مست گشتند
دلی سنگین و سرد و بی ترانه
همه پاییزیم، در این زمانه
خدا را، تو بهارم ده به بستان
امید آتشی در این نیستان