عشق ...
درلبخندِ دستِ بی بی ست
وقتیکه / گلی در باغچه می کارد
ومن در تمامِ کوچه ها خواب دیده اَم
شب
پر ازگلِ سوری ست
.
عشق ...
در خوابِ قابِ کهنه جامانده است
واین سوار
درجاده هایِ بی رمق
مهمیز به حنجرۀ اشک می زند
ومن در تنهایی ستیغ
سقوط را دیده اَم
... پلنگ ...!
نیفتی
پونه ها می خندند
.
عشق ...
سنگی ست
در دستِ پریشان
برپیشانیِ تنهایی
الهۀ ناز است
در کوچۀ خالی
لبخندی ست
لبخندی ست ... برلبِ بی بی .