عالم هستی


عالم هستی

از عالم هستی برون رفت هر کس که سرگشته بیفتاد بوییدن گل ها چه سودست وقتی که از شاخه بیفتاد یکبار تو را دیدم از آن پس مقید شده ام من در پوست نگنجم چون روغن داغی که در تابه بیافتند در فکر و خیالمشاعر:علیرضا بنایی

از عالم هستی برون رفت هر کس که سرگشته بیفتاد
بوییدن گل ها چه سودست وقتی که از شاخه بیفتاد

یکبار تو را دیدم از آن پس مقید شده ام من
در پوست نگنجم چون روغن داغی که در تابه بیافتند

در فکر و خیالم هم شوریده و سرمست
از خواب پریدم تا چشم به چشم تو ای دیوانه بیفتاد

در راه رسیدن به معشوق نپرسید مداوم
هیهات سهل است هر قطره اشکی که آهسته بیفتاد

ای شیخ اجل کن نظری بر من عاصی گناهکار
توصیف چو آیینه بگویم هر راز که از پرده بیفتاد

آن لحظه بشستم سر و دستم از این گیتی فانی
وقتی که در عالم هجران قرعه به نام من آشفته بیافتاد

از عشق مگویید که بازیچه ی نااهل شدم اینبار
آسایش سرخوشی ندیده هرکس در این حربه بیفتاد

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


صدای کوتوله برزیلی برای آموزش و سریع حرف زدن