تکیه دادم بر درختی،
غافل از بی ریشه گی هاش
من چه میدانستم که این خاک
در دلش ، ریشه نمی کاشت
زادگاهم جنگل سبز
با کویر، بیگانه هستم
زنده ام با بوی دریا
من که با صحرا غریبم
من قسم های درخت را
از صداقت های برگش،
رویش مهر و وفا را
از رخ، رز می شناسم
باورم شد آن قسم ها
غافل از نیرنگ و مکری
در عبور از مرز هستی
من ز جانم هم گذشتم
حال با ناباوری ها
رو به رو گشتم در اینجا
دور شد "باور" ز قلبم
دور گشتم من از اینجا
نیست در قلبم امیدی
باز جویم ، باوری را
یاد تو باشد ، رفیقم
من در این پایان راهم
باورم را پوچ دیدم.....
98/6/3
غافل از بی ریشه گی هاش
من چه میدانستم که این خاک
در دلش ، ریشه نمی کاشت
زادگاهم جنگل سبز
با کویر، بیگانه هستم
زنده ام با بوی دریا
من که با صحرا غریبم
من قسم های درخت را
از صداقت های برگش،
رویش مهر و وفا را
از رخ، رز می شناسم
باورم شد آن قسم ها
غافل از نیرنگ و مکری
در عبور از مرز هستی
من ز جانم هم گذشتم
حال با ناباوری ها
رو به رو گشتم در اینجا
دور شد "باور" ز قلبم
دور گشتم من از اینجا
نیست در قلبم امیدی
باز جویم ، باوری را
یاد تو باشد ، رفیقم
من در این پایان راهم
باورم را پوچ دیدم.....
98/6/3