جان میدهد
زیرِ بارِ بیکسیِ اقیانوس
ماهی کفنپوش پولک!
سکوتی لب نگشوده، که پر میکند دهانش را ....
نوازش قطرهها بیاثر
جان بیبهر از انوار شید
در زنجیر پیوسته ی بیمهری اسیر...
دریای مواج اشک در چشم و
میکوبد درد را
به تنِ صخرهِی هجر
سفیری بیپروا و
جانی تبخیر،
که حلقهحلقه پیوند میخورد تا ابرها
به کجا میبری ای موج
خانهام ،
ساحلنشینِ وفادارِ
شُستهِ ماسه ها ...
سختاست نداشتنت
به وقت شمارش نفسها
در عمق بیکسی سینهی تنگ...
دریغا
در این ژرفا
که در جان صدف ، دُری دگر نمیتپد...
زیرِ بارِ بیکسیِ اقیانوس
ماهی کفنپوش پولک!
سکوتی لب نگشوده، که پر میکند دهانش را ....
نوازش قطرهها بیاثر
جان بیبهر از انوار شید
در زنجیر پیوسته ی بیمهری اسیر...
دریای مواج اشک در چشم و
میکوبد درد را
به تنِ صخرهِی هجر
سفیری بیپروا و
جانی تبخیر،
که حلقهحلقه پیوند میخورد تا ابرها
به کجا میبری ای موج
خانهام ،
ساحلنشینِ وفادارِ
شُستهِ ماسه ها ...
سختاست نداشتنت
به وقت شمارش نفسها
در عمق بیکسی سینهی تنگ...
دریغا
در این ژرفا
که در جان صدف ، دُری دگر نمیتپد...