صبح چون هلهله برپا شده از دلبری ات
باد هم طالب جنگ آمده با روسری ات
بازتابی که رقم میخورد امروز ، مرا
میکشاند طرف معرکه ی نوبری ات
آبشاری به کمر ریخته موی خفنت
بسکه جاری ست دُرافشانی ِ سرتاسری ات
باد با میل هم آغوشی ِ گیسوی تو شد
عاشق صبح ِ پر از شوخی و افسونگری ات
بعد از این حادثه شاعر شده ام میگویی!
باز هم معجزه کن با غزل آخری ات
جلگه ی پیرُهنت سبزتر از خوزستان
و چه زیباست همین جاذبه ی بندری ات
آفتابی ست خلیج ِ تن ِ مواج ِ تو باز
گُر گرفته است تن از چالش پیغمبری ات
بر لب پنجره تان قاصدکی منتظر است
بوسه دادم بزند بر لب سرخ پری ات
علی سعیدی بینوا
باد هم طالب جنگ آمده با روسری ات
بازتابی که رقم میخورد امروز ، مرا
میکشاند طرف معرکه ی نوبری ات
آبشاری به کمر ریخته موی خفنت
بسکه جاری ست دُرافشانی ِ سرتاسری ات
باد با میل هم آغوشی ِ گیسوی تو شد
عاشق صبح ِ پر از شوخی و افسونگری ات
بعد از این حادثه شاعر شده ام میگویی!
باز هم معجزه کن با غزل آخری ات
جلگه ی پیرُهنت سبزتر از خوزستان
و چه زیباست همین جاذبه ی بندری ات
آفتابی ست خلیج ِ تن ِ مواج ِ تو باز
گُر گرفته است تن از چالش پیغمبری ات
بر لب پنجره تان قاصدکی منتظر است
بوسه دادم بزند بر لب سرخ پری ات
علی سعیدی بینوا