حکایت رفاقت من با تو ...
حکایت قهوه ایست که امروز به یادت تلخ تلخ نوشیدم ...
که با هر جرئه بسیار اندیشیدم ...
که این طعم را دوست دارم یا ؟؟؟
آنقدر گیر کردم میان دوست داشتن و نداشتن ...
که انتظار تمام شدنش را نداشتم
و تمام که شد فهمیدم
باز هم قهوه می خواهم !!!
باز هم تلخ تلخ ....
حکایت قهوه ایست که امروز به یادت تلخ تلخ نوشیدم ...
که با هر جرئه بسیار اندیشیدم ...
که این طعم را دوست دارم یا ؟؟؟
آنقدر گیر کردم میان دوست داشتن و نداشتن ...
که انتظار تمام شدنش را نداشتم
و تمام که شد فهمیدم
باز هم قهوه می خواهم !!!
باز هم تلخ تلخ ....