بازهم خاطره ی عشق تو، بی تابم کرد
سرخی و هُرم لب و داغی تب آبم کرد
زیر گیسوی تو لم دادم و چشمم به نگاه
درخنک خلوتِ دیدار، شرف یابم کرد
خواندم ازسیب سکوتت دوسه پیمانه غزل
سر بیت الغزلت، راهی محرابم کرد
شبِ شکرانه سحر گشت ونیازم به نماز
عشق ِ آغوش تو، دیوانه و بی خوابم کرد
ماجرای من و عشقی که شده زندگی ام
تا فرا مرز جنون راهی و پرتابم کرد
دل دریایی من معجزه ی برکه ی تو ست
کین چنین دردل خود، قاب و چو مهتابم کرد
همه دانند که من شاعر گیسوی توام
عشقت آرایه ی شعرم شد و جذّابم کرد
نه غزل، بلکه دلم رفته به استقبالت
جان فدای قدمت کردم و سهرابم کرد
من در اندیشه چگونه به تو نزدیک شوم
عشق پاک تو به دریا زد و قلابم کرد
دل نوازانه ترازهرغزلی، هم نفسم
شانه بودم، سرِ گیسوی تو مضرابم کرد
خورده بودم قسمی سختِ، که عاشق نشوم
عشق و قدقامت و سیمای تو توّابم کرد
این همه گفتم و گلواژه ی دل مانده هنوز
رونمایی و همان خاطره، بی تابم کرد.