اگر دیدی جوانی یه گوشهای نشسته
بدان دلتنگ گشته و روبه خدا کرده
مدتهاست که اسیر دنیا و مردم شهر
دلو به هر کی داده پشیمون برگشته
یاد کودکی ها میکنه، آه حسرت میکشه
با بُغض تو سینه گاهی دلش درد میکنه
بریده از خویش و عالم درین عصر بی آدم
دوران خوشی ها کم قصههای مردم پُر غم
غُصه ها یکی دو روزی نبود تا به امروز
هر دم می خورد مادر غم، پدر نیز ماتم
نمیدونم چرا ماتمکدهٔ روزگار تمومی نداره
دیگه کسی از حال خوب یه سراغی نداره
از آرزوی خویش بریده و بریدن و بریدند
تمام آنچه در قیمت یک انسان بود ندیدند!
بدان دلتنگ گشته و روبه خدا کرده
مدتهاست که اسیر دنیا و مردم شهر
دلو به هر کی داده پشیمون برگشته
یاد کودکی ها میکنه، آه حسرت میکشه
با بُغض تو سینه گاهی دلش درد میکنه
بریده از خویش و عالم درین عصر بی آدم
دوران خوشی ها کم قصههای مردم پُر غم
غُصه ها یکی دو روزی نبود تا به امروز
هر دم می خورد مادر غم، پدر نیز ماتم
نمیدونم چرا ماتمکدهٔ روزگار تمومی نداره
دیگه کسی از حال خوب یه سراغی نداره
از آرزوی خویش بریده و بریدن و بریدند
تمام آنچه در قیمت یک انسان بود ندیدند!