جریان اصلی در غرب، مدتهاست کنترلش را بر اوضاع از دست داده است. احیای نیروهای ملی گرا و راست افراطی بویژه با روی کار آمدن دونالد ترامپ در آمریکا و بوریس جانسون در انگلستان، جدایی انگلستان از اتحادیه اروپا، شکل گیری جنبش جلیقه زردها در فرانسه، افتضاح مدیریت بحران کرونا و اکنون هم وقوع اغتشاشات نژادپرستی، همگی نمودهایی هستند که از شکست پروژه "کنترل اجتماعی" در غرب خبر می دهند.

کنترل اجتماعی یک پروژه هوشمندانه در جهان امروز است که توسط نخبگان سیاسی و اقتصادی در غرب بکار گرفته شده تا سلطه آن ها را بر جریانات و تحولات اجتماعی تضمین نموده و از وقوع رخدادهای اجتماعی پیش بینی نشده جلوگیری کند. "کنترل" اساساً یکی از پایه های محوری شکل گیری تمدن غربی است. در چند سده اخیر، "کنترل طبیعت" مهم ترین هدف ترویج و گسترش علوم تجربی و مهندسی ذیل تمدن غربی بوده و با تسری مبانی معرفت شناسانه و روش شناسانه علم تجربی به علوم انسانی و اجتماعی، پروژه "کنترل اجتماع" نیز به آن افزوده شده است.

دو پایه اصلی برای تحقق کنترل اجتماعی در غرب، "بازار" و "رسانه" است. رسانه با ایجاد تقاضای کاذب، میل و اشتهای بی نهایت به مصرف را در اجتماع پدید می آورد و بازار با رسیدن به حداکثر ظرفیت تولید و تنوع، این احساس نیاز را مرتفع ساخته و حس رضایتی کاذب در اجتماع مصرف کننده بوجود می آورد. در این نوع نظام سرمایه داری، اهمیت "مصرف کننده" به حدی است که به تدریج در گزارش های رسانه ای، بجای الفاظی چون "مردم یا انسان" بکار میرود. مهم ترین بخش بازار، "صنعت سرگرمی" است که ذهن اجتماع را به تفریح و خوشگذرانی معطوف داشته و از مشغولیت به کنجکاوی های هستی شناسانه در موضوعاتی چون "عدالت" دور می سازد.

با گذشت زمان اما، دو عارضه حیاتی این نظم لیبرالی را مبتلا ساخته است: اول آنکه چرخه طبیعت قاعدتاً نتوانسته سرعت خود را با شتاب روزافزون موتور مصرف هماهنگ کند و در نتیجه "زیست کره" به خطر افتاده است. همین مسئله، موجبات پیدایش جنبش های محیط زیستی را پدید آورده که به یک جریان اجتماعی فعال در غرب تبدیل شده اند.

عارضه دوم، افزایش حیرت آور فاصله طبقاتی و شکل گیری کوه های ثروت در کنار درّه های فقر است بطوریکه فی المثل در آمریکا، اکنون دارایی 3 نفر اول (گیتس، بزوس و بافت) با دارایی 160 میلیون نفر آخر برابری می کند! نولیبرالیسم، وجود این قلّه های انباشت سرمایه را موتور محرکه اقتصاد خود و عامل رشد و شکوفایی آن می داند و به همین جهت از آن حمایت می کند اما ظهور جنبش هایی همانند وال استریت و نود و نه درصدی ها در آمریکا، ثابت کرد اجماع کاملی در این خصوص بین عامه مردم و نخبگان وجود ندارد. این شکاف بین توده ها و نخبگان با احیای نیروهای چپ در غرب بیش از پیش خودش را نشان داد. بویژه با ظهور جرمی کوربین در انگلستان و برنی سندرز در آمریکا.

برخی فیلسوفان وضعیت عموم مردم در غرب را به زندگی در اردوگاه کار اجباری ای تشبیه کرده اند که در آن اکثریت نود و نه درصدی رضایتمندانه و گله وار به خدمت به اقلیت یک درصدی در ازاء دریافت یک بسته حداقلی مشتمل بر آموزش، بهداشت، شغل، وام مسکن، تعطیلات و حقوق بازنشستگی مشغول است. این فیلسوفان بر آنند که این قرارداد نانوشته به ظهور نوعی بردگی ارادی انجامیده است[1].

ظهور جرمی کوربین و برنی سندرز فرصت بزرگی برای جوامع غربی بود تا از این وضعیت رخوت و یأس خارج شوند. شور و شوق فراوانی حول این دو سوسیالیست پیر، بویژه در بین اقشار جوان و تحصیلکرده ایجاد شده بود و می رفت که به سرعت به جنبشی فراگیر تبدیل شود اما در این میان مشکلی وجود داشت. یک پایه اصلی نظام سرمایه داری کنونی، صهیونیسم است که به همین جهت از سوی کوربین و سندرز با بی مهری مواجه شد. بعد از دهه ها برای اولین بار بود که در دنیای غرب، کسانی در این سطح با رژیم آپارتایدی اسراییل مخالفت می کردند. همین ضدیت، امپراتوری سیاسی و رسانه ای صهیونیسم را به کار انداخت و کوربین و سندرز را در لبه رسیدن به موفقیت به زیر کشید. به این ترتیب، سرخوردگی، یأس و خشم بیش از گذشته بر بخش مهمی از جامعه انگلوساکسونی حکمفرما شد.

حاکمان غربی تلاش وافری انجام می دهند تا به مدد استیلای رسانه ای خویش و با برساختن یک دوگانه کاذب از جوامع آزاد و سرکوبگر، به مردم خویش بقبولانند که مهد آزادی، دموکراسی و رفاه هستند. بهشتی که بقیه جهان در حسرت آن به سر میبرند. اما این نوع کنترل روانی بر اجتماع، گویی کارکرد خود را از دست داده و جریان اصلی را به نظاره گری دست و پا بسته در برابر تحولات اجتماعی جوامع خویش بدل کرده است. اکنون لیبرال های دموکرات و جمهوری خواه فقط می توانند تماشاچی زدوخوردهای خیابانی بین نیروهای چپ و راست و شورش در شهرهایشان باشند.

بعد از کوربین و سندرز، جریان اصلی با حیله های گوناگون می کوشد تا در انتخابات نوامبر از شر ترامپ هم راحت شود. آخرین دست از این حیلت ها، انتشار کتاب خاطرات نزدیکان ترامپ است. خاطرات برادرزاده وی، مری ترامپ و خاطرات مشاور پیشین امنیت ملی اش، جان بولتن. شاید به نظر برسد با حذف ترامپ، نخبگان غربی از مخمصه ای بزرگ نجات خواهند یافت ولی حقیقت آنست که انتخاب بین بایدن و ترامپ، تنها انتخابی است بین بدتر و بدترین. جو بایدن در خصلت های بسیاری، برتری چندانی بر ترامپ ندارد. پیروزی وی، هم نمک پاشیدن بر زخم طرفداران سندرز است و هم کابوسی برای سفیدپوست های ملی گرا و همه اینها یعنی احتمال اتحاد چپ و راست در شورش بر علیه آمریکا.

حرف آخر آنکه: این روزها برای نخبگان غربی، پروژه "کنترل" به سختی پیش میرود. بحران کرونا، مهر ابطالی بر پروژه "کنترل طبیعت" شده است و شورش های ضدنژادپرستی مهر پایانی بر "کنترل اجتماع".

--------

[1] https://www.google.com/amp/s/www.bbc.com/persian/amp/blog-viewpoints-43568076



آشفتگی در غرب؛ چرا اوضاع از "کنترل" حاکمان غربی خارج شد!؟