در حاشیه ترور دکتور نیازی
نمیخواستم چیزی در مورد ترور دکتور ایاز نیازی بنویسم و فقط به استرجاع و استرحام مسنون و مأثور در پای تعزیتنامهها برای او اکتفا کنم، اما وقتی دیدم که کسانی تا سرحد نشر عکس ما در صفحه مجازی شان پیش رفته و ما را مورد انتقاد قرار داده اند که...
نمیخواستم چیزی در مورد ترور دکتور ایاز نیازی بنویسم و فقط به استرجاع و استرحام مسنون و مأثور در پای تعزیتنامهها برای او اکتفا کنم، اما وقتی دیدم که کسانی تا سرحد نشر عکس ما در صفحه مجازی شان پیش رفته و ما را مورد انتقاد قرار داده اند که چرا سکوت کرده ایم و حتی «انا لله وانا الیه راجعون» نمینویسیم، احساس کردم که چیزی باید نوشت.
قبل از همه باید دکتور نیازی را در دو لایه شخصی و فکری درنظر گرفت و باز راجع به او حرف زد تا نه خلط موضوع شود و نه بر او کدام تعدی و بیانصافی صورت گیرد. خلط این هردو لایه در کل سبب انحراف در نقدِ ناقد و برداشت خواننده میشود و برای همین است که یکی به بهانه نقد، به شخص او متعرض میشود که مجاز نیست و دیگری نقد فکر او را عین تخریب شخصی او میداند و ناحق بر ناقدان میتازد. از اینرو توجه به این تفکیک در هردو لایه به هنگام صحبت راجع به یک شخص مشهور و مؤثر در سطح و سویه دکتور نیازی به غایت مهم و تعیینکننده است. من در این نوشته با درنظرداشت این تفکیک، ابتدا مطالبی راجع به شخص و سپس در مورد فکر او به عرض میرسانم.
1. دکتور نیازی در شخص خود به تمام معنی یک انسان وارسته و فرزانه بود. از اخلاق شخصی او گرفته تا برخوردهای اجتماعیاش با خانواده و دوستان و عوام و خواص مردم همه به نیکویی او گواهی میدهند و هیچ کسی روایت زشتی از او به خاطر ندارد. همه کسانی که از نزدیک با او در دوره تحصیل و یا بعدها زندهگی و همراهی کرده اند، از لطافت روح و شیرینی کلام و عفت زبان و پاکدامنی و ترفع اخلاقی و مناعت طبع و حُب خیر و دغدغه کمک و در عین حال ذکاوت ذهنی و هوش بلند و حرص برای انجام کارهای بزرگ و دوری از موارد ظن و کارهای سبک و خستآور و همچنان طبع آزاد و کیش مایل به تساهل او سخن میگویند و ما هم در حد خود از او چیزی عکس این ندیده و یا نشنیده ایم.
2. باری در جریان مأموریت من در مصر طی یک سفر رسمی به آن کشور آمده بود که شاید همان روزها اولین و آخرین روزهایی بودند که او را از نزدیک میدیدم. ضمن آنکه خصوصیات بالاگفته در او مشهود و ملموس بود، متوجه شدم که انسان پُرتحرک و ناقراری است و علاقه به این دارد که کنترول مجلس را به دست گیرد و همیشه مورد توجه باشد و بیشتر از دیگران حرف بزند و در هر چیز نظر بدهد و توجه همه را به خود جلب کند. شاید همین کیش شخصیتی او بوده که او را به نوشتن و یا مشغولیت قلمی بیعلاقه نگه داشته بود؛ چون یکی از عوارض مصروفیت قلمی این است که آدمی را عجالتاً از جمع دور میکند.
3. در یکیدو مُلاقات رسمی که با او بودم، زبان و کلام بیش از حد شیرین او در برابر میزبانان مصری او که گاه به حد مُجامله و مداهنه معمول میان اعراب سقوط میکرد، بر سرم خوش نمیخورد و آن را مناسب شخصیت و شهرت او نمییافتم. شاید روحیه دوره محصلی او در مصر هنوز به هنگام مقابلشدن با مقامات مصری بر او چیره میگشت و غیر ارادی به زبان گذشته وارد سخن با آنان میشد و یا اینکه شاید چون من زیادتر با زبان دپلوماسی رسمی و کلیشهای خو کرده بودم، لذا سخنان صمیمی و احساساتی او را دُرست هضم و تحمل نمیکردم، والله اعلم.
4. وقتی در کابل بودیم، همسرم از طریق تلویزیون دولتی همیشه برنامه دکتور نیازی را تعقیب میکرد که معمولاً با قیافه ملایی و دستار و عبا ظاهر میشد و سخنان ساده او سبب شده بود تا همسرم از او تصویری شِبهمقدس به ذهن گیرد و او را در حد انبیاء و اولیاء بالا ببرد و تلاش کند تا برنامههای او را از دست ندهد. باری در یکی از خیابانهای قاهره با خانواده رانندهگی میکردم که چشمم از دور به دکتور نیازی خورد که احتمالآً با دوستان مصری خود در حالی ایستاده بود که لباس عصری از قبیل پتلون با پیراهن نیمهآستین به تن داشت و عینکهای آفتابی خود را به قسمت عُلیای پیشانی زده بود. مرا حس فضولی گرفت و به نحوی موترم را در از دحام موترها تا یک فاصله مناسب به دکتور نیازی نزدیک کردم و به همسرم در اشاره به او گفتم: آن شخص را اگر شناختی؟ هرچه دقت کرد، بهجا نیاورد تا آنکه من برایش نقل دادم که مولوی صاحب وزیر اکبر خان است. برایش تعجبآور بود و از آن به بعد مثل گذشته به او اظهار ارادت و تقدیس نکرد. این بُعد شخصیتی دکتور اما برای من خوشایند بود و آن را نشان تساهل او میدانستم که از تفکر باز و دینمداری لطیف او منشأ میگرفت.
5. پس از آنکه دوره وظیفهام در مصر ختم شد و به کابل رفتم، از جمله کارهایی که روی دست گرفتم، مراجعه به وزارت تحصیلات عالی برای تصدیق اسناد فوق لسانس و ماستریام بود که ضمن کار رسمی در مصر دنبال کرده بودم. شرایط این تصدیق خیلی دشوار بود که از جمله باید صاحب اسناد خودش شخصاً در کمیسیون ارزیابی اسناد حضور مییافت و به پرسشهای کمیسیون پاسخ میداد و چند شرط تعجیزی دیگر. من وقتی اسنادم را تقدیم کردم، منتظر بودم که در بیروکراسی افغانی با چه دردسرهایی مواجه خواهم شد، اما بعدها متوجه شدم که نام من در لیست کسانی اعلان شده که اسناد شان ارزیابی و طی مراحل شده است! برایم خیلی جالب و خوشایند و در عین حال غیرمترقبه بود و چون دقت و دنبال کردم، دریافتم که این کار دکتور نیازی بوده و در غیاب من کمک بزرگی برایم انجام داد که بازهم تفسیری جُز لطف و حرص مدَد در او ندارد. اتفاقاً همه این کارها در حالی انجام شد که نه قبل و نه بعد از آن همدیگر را ندیدیم تا کسی فکر کند که کدام هماهنگی در میان بوده است.
6. حالا میآییم به بخش فکری دکتور نیازی که مال شخصی او نیست و اثر آن به جمع سرایت میکند، لذا هم مجال نقد دارد و هم به هیچ صورت متضمن تعدی بر شخص وی نیست. نقد بر او بهخاطری هم وارد و هم ضرور است که او کدام شخصیت عادی نبود تا همه چیزش را نادیده گیریم و از آن مرور کِرام کنیم، بلکه او طرفداران و شیفتهگان زیادی داشت و به دلیل شهرت و تریبونهایی که در اختیار داشت، فکر خود را به بسیاری از مردم منتقل میساخت و آنها را تحت تأثیر میگرفت و هنوز میگیرد. لذا او را باید نقد کرد و هیچ وقت اجازه نداد تا مقدس شود و تابوی دیگری بر تابوهای متعدد ما افزوده گردد.
7. او از لحاظ فکری و علمی در مرتبه خودش بود و کدام تفاوت و امتیاز ویژهای در او سراغ نمیشد و همان طور که آقای مهران موحد گفته است، خطیب ماهری بود که رعایت حال عوام میکرد و با احساسات بلند از دین به نمایندگی از خدا و رسول حرف میزد و چهبسا که کلیگویی میکرد و حرفهایش تکراری بود و باب دندان مخاطبان آشنا سخن میگفت و در عین حال کدام اثر علمی مکتوب و منشور از خود بهجا نگذاشت تا مورد داوری قرار گیرد. خلاصه میشود گفت که با داشتن همه جنبههای مثبت شخصیتی و اجتماعیاش در حوزه دین و فکر و دانش، چیز متفاوتی به ارمغان نیاورد و امر تازهای هم بر میراث موجود از گذشتههای قدیم نیفزود.
8. نکتهای که من از همه بیشتر روی آن میپیچم و برای من به عنوان یک محک ابدی مطرح است، برخورد دکتور نیازی با حادثه فرخنده بود. این نکته به هیچ صورت قابل اغماض نیست و هر کسی هم که آن را نادیده میگیرد، یا فطرتش مسخ شده و یا وجدان او را خواب برده است. اتفاقی که بالای فرخنده رُخ داد، در عصر ما سابقه ندارد. در این اواخر یک صدم آن در امریکا بالای یک سیاهپوست رُخ داد، همه میبینیم که زمین و زمان را تکان داده و قدرت بزرگی را متزلزل ساخته است؛ چون وجدان مردم امریکا هنوز بیدار است و نبض حادثه را درک میکنند. آنچه بر فرخنده گذشت، به مراتب سختتر و دشوارتر و تکاندهندهتر از حادثه اخیر امریکا بود و ما نباید آن را فراموش کنیم و یا موقف دکتور نیازی در برابر آن را از یاد ببریم و نادیده انگاریم.
9. دوستان زیادی اند که تا به این نکته انگشت بگذاری، میگویند او که معذرت خواست و به خانه فرخنده رفت و بالای قبر او حضور یافت، پس چرا بازهم باید او محکوم باشد؟! حقیقت این است که او از اول موقف بسیار نادرست در برابر حادثه فرخنده گرفت و اینکه بعداً مسیر را تغییر داد، از زشتی موقف اولیاش نمیکاهد و شاید هر بار دیگر که زجرکشی شبیه فرخنده تکرار میشد، او عین موقف را تکرار میکرد. او فقط زمانی با فرخنده احساس همدردی کرد که درک کرد او دیوانه نبوده و قرآن را عمدی نسوختانده و یا اصلاً ورق تعویذ را در داده است. در عین حال او قاری قرآن و به گفته خود نیازی، دعوتگری مخالف بدعتها بوده است. این جا بود که او موقف خود را تغییر داد؛ چون احساسش از ضدیت دینی به همدردی دینی تغییر کرد که هرگز بار انسانی و عاطفی اصیل نداشت. سوال این است که او چرا از اول و به فرض آنکه گویا فرخنده در هوشیاری قرآن را آتش زده بود و باز آن طور مورد هجوم و زجرکشی وحشیانه قرار گرفت، چنان موقف بیرحمانه اتخاذ کرد؟ آیا مگر او بعدها با چنین پیشفرضی از موقف خود معذرت خواست و یا اینکه چون فرخنده را خلاف فرضیه اول خود تشخیص داد، باز پشیمان شد؟!
10. در اخیر، به روح او دُعا میکنیم و از خدا برایش آمُرزش میطلبیم و بر قاتلین او نفرین میفرستیم.
عبدالاحد هادف