جان جهان


جان جهان

جان جهان جان جهان که دلبر جانان من شدی نازم تو را که نان و نمکدان من شدی شوقی به دل نهاده نشستی به سینه ام آئین و کیش و مذهب و ایمان من شدی قسمت مرا چه بود که از اوج بیکران تقدیر و بخت و طالعشاعر:علی معصومی

جان جهان
جان جهان
جان جهان که دلبر جانان من شدی
نازم تو را که نان و نمکدان من شدی

شوقی به دل نهاده نشستی به سینه ام
آئین و کیش و مذهب و ایمان من شدی

قسمت مرا چه بود که از اوج بیکران
تقدیر و بخت و طالع حیران من شدی؟

آواره تر کسی ز من خسته دل ندید
دستی نهاده بر سر و سامان من شدی

بگشا دمی که قند و شکر گیرم از لبت
شیرین بیان که شربت قندان من شدی

شهد شراب چشم تو سرشار خلقت است
شیر و شکر به جنت و رضوان من شدی

آیا شود که جان به تو جانانه پس دهم
کُشتی مرا به غمزه و تاوان من شدی؟!

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


فیلم وقاحت تمام بهاره رهنما / شوهرندارم این آقا دوست پسرم است!