یکی بود یکی نبود قصه ازآنجا شروع شد که با چشمانش سخن می گفت
دلم را با غمزه ای لرزاند هنرمندانه زلفش را می بافت وبا مکث لبخندی عالم و آدمی را دیوانه میکرد
دلم را با غمزه ای لرزاند هنرمندانه زلفش را می بافت وبا مکث لبخندی عالم و آدمی را دیوانه میکرد