سیه چاله دارد دو چشم سیاهت
مرا سوی خود می کشاند نگاهت
از آن دل که افتد به چاه نگاهت
سیاهی بگیرد دو چشم سیاهت
دو چشم تو وا کرده آغوش مادر
که طفل دل آسوده گیرد پناهت
خوشا رو سیاهی که آید بسویت
سپیدی زند رویش از روی ماهت
زلیخای این دل که پیر تو گشته
به شوق نگاهت نشسته به راهت
اگر دشت عصیان و دریای کفرم
غم دشت و دریا کنم دادخواهت
به چاه تو عاشق که یوسف بماند
گذارد سر سجده برخاک چاهت
مرا سوی خود می کشاند نگاهت
از آن دل که افتد به چاه نگاهت
سیاهی بگیرد دو چشم سیاهت
دو چشم تو وا کرده آغوش مادر
که طفل دل آسوده گیرد پناهت
خوشا رو سیاهی که آید بسویت
سپیدی زند رویش از روی ماهت
زلیخای این دل که پیر تو گشته
به شوق نگاهت نشسته به راهت
اگر دشت عصیان و دریای کفرم
غم دشت و دریا کنم دادخواهت
به چاه تو عاشق که یوسف بماند
گذارد سر سجده برخاک چاهت