بیا اینک کنار ما
شکوهی دارد امشب ماه
به شهر شب بیا با من
به شهر شعر شهر شور ،
شهر مهربانی ها
صفای این شب ورویا
نهاده ساده ان را در کنار ما ،
ببین مهتاب هم سفره گسترده
واو هم در سماع و رقص !
میان دلبری ها و
چشمک های پی در پی
این پولک های نقره ای فامش
این مهتاب روشن وزیبا !
شکوهی دارد این شب
که به گفتن نمی اید
ودر وصفش نمی گنجد کلامی
خلوصی را که بنهاده
بدون منت همواره
بی ریا بر ما ،
بیا با هم شبی تنها
بگیریم دست همدیگر
وبر خوانیم سرودی ناب ،
از دوران جوانى را
سپس با هم رها گردیم
وبرداریم قید وبند کهنه را از پا ،
وشاید سر کند در وسعت
اندوه و آواره زندگی ها مان
بنا گه گربه ای آشفته تر از من
از پنچره بالا پرید ،
واین همه رویا یک جا پرکشید !
نبود دیگر کسی تنها
اینجا در کنار ما !
پس !
از که پرسیم کجاییم
در این دیر کهن ،
وبکجا خواهیم رفت !
بهرام معینی
شکوهی دارد امشب ماه
به شهر شب بیا با من
به شهر شعر شهر شور ،
شهر مهربانی ها
صفای این شب ورویا
نهاده ساده ان را در کنار ما ،
ببین مهتاب هم سفره گسترده
واو هم در سماع و رقص !
میان دلبری ها و
چشمک های پی در پی
این پولک های نقره ای فامش
این مهتاب روشن وزیبا !
شکوهی دارد این شب
که به گفتن نمی اید
ودر وصفش نمی گنجد کلامی
خلوصی را که بنهاده
بدون منت همواره
بی ریا بر ما ،
بیا با هم شبی تنها
بگیریم دست همدیگر
وبر خوانیم سرودی ناب ،
از دوران جوانى را
سپس با هم رها گردیم
وبرداریم قید وبند کهنه را از پا ،
وشاید سر کند در وسعت
اندوه و آواره زندگی ها مان
بنا گه گربه ای آشفته تر از من
از پنچره بالا پرید ،
واین همه رویا یک جا پرکشید !
نبود دیگر کسی تنها
اینجا در کنار ما !
پس !
از که پرسیم کجاییم
در این دیر کهن ،
وبکجا خواهیم رفت !
بهرام معینی