وصیت


وصیت

رویِ قبرم غزلی مختصر اِنشاد کنید سخن از یار بگوئید و مرا یاد کنید گر گذشتید بَرِ تربتِ این بخت ، نگون دلِ غمگینِ مرا خنده کنان شاد کنید هیچ، ارزش به جهان نیست به آنی که شما لحظه هاشاعر:محمد شمس باروق

رویِ قبرم غزلی مختصر اِنشاد کنید
سخن از یار بگوئید و مرا یاد کنید
گر گذشتید بَرِ تربتِ این بخت ، نگون
دلِ غمگینِ مرا خنده کنان شاد کنید
هیچ، ارزش به جهان نیست به آنی که شما
لحظه ها را به خود و بر همه ناشاد کنید
گر کسی نزدِ شما دیدهء گریانی آرَد
اشکِ چشمانِ وِرا شُسته و دلشاد کنید
خاک را سرد مگو، آتش بنیان شکن است
نظری کرده و بنیانِ من آباد کنید
عشق در سینهء عُشّاق امانت باشد
عاشقم باک ندارم ، اگر اِیراد کنید
شرحِ شیدائیِ من نیز خدا دانَد و بس
بندهء عشقم و از بندِ غم آزاد کنید
کولهء عشق شَوَد گر غَزَلیّات ، تمام
بگذارید به دوشم به من امداد کنید
روزِ مرگم نَبُوَد قاری و مداح ، نیاز
بهرِ آرامشِ من فاتحه ایراد کنید
پسران فخر کنان بی غم و مسرور شَوَند
حاجتی نیست به من ناله و فریاد کنید
مال و اموال نمانده ست که سرمست شَوَند
بسپارید که همدیگرو ارشاد کنید
هر که شیون کند از تربتِ من دور رَوَد
دل قوی داشته چون آهن و فولاد کنید
دسته گل از گلِ مریم بگذارید به قبر
پیرِ دربارِ علی را به گلی یاد کنید
رویِ تابوتِ من از عشق نمادی بزنید
هر چه دارم همه را همسفرِ باد کنید
تنِ رنجورِ مرا غسل کنید از میِ ناب
بسپارید به خاکِ سیه و شاد کنید

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


قابل توجه خانم ها / ظلم به رحم چیست؟