هجوم هجمه
نفیر سوز احساسم به دلها بی اثر گشته
خدای آسمان امشب ز درد من خبر گشته
درخت نونهالی را که با عشق تو پروردم
هزاران دشنه و بغضش بجان من تبر گشته
هجوم هجمه بر خویشم چنان در قعر خود سوزم
ندارم شکوه ای جز این که مادر در سفر گشته
من آن سیل مصیبتها به دامان بلا هستم
چه رسمی بوده صیادی زصیدش بی خبر گشته
چرا شبهای امیدم بدور از صبح فردا شد
به روی دل نشسته غم به دور از هر سحر گشته
به بی نام و غزلهایش نظر کن گوشه چشمی
که از سجاده چشمش از آن یک دیده تر گشته
سید مهدی موسوی نژاد(بی نام)
نفیر سوز احساسم به دلها بی اثر گشته
خدای آسمان امشب ز درد من خبر گشته
درخت نونهالی را که با عشق تو پروردم
هزاران دشنه و بغضش بجان من تبر گشته
هجوم هجمه بر خویشم چنان در قعر خود سوزم
ندارم شکوه ای جز این که مادر در سفر گشته
من آن سیل مصیبتها به دامان بلا هستم
چه رسمی بوده صیادی زصیدش بی خبر گشته
چرا شبهای امیدم بدور از صبح فردا شد
به روی دل نشسته غم به دور از هر سحر گشته
به بی نام و غزلهایش نظر کن گوشه چشمی
که از سجاده چشمش از آن یک دیده تر گشته
سید مهدی موسوی نژاد(بی نام)